1
من و داداش درحال دیدن فیلمی که داداش قبلا دیده!
من با ذوق:این همونیه که پاشو میشکنه؟؟
بیحوصله سر تکون میده!
+این بهش میگه مسیح راضی نیست ازین کارات؟
فقط سر تکون میده..
+این همونیه که..
_اه حاجی ول کن توروخدا..دیوونم کردی.ناموسا خودت ببین دیگه
من:|
2
حس میکنم این اعضای بدن دچار کمبود محبتن:|
درست وقتی که خیلی خسته ای و میخوای بخوابی
پوست سرت میخاره..یه نوازش میکنی..
بعد با فاصله کمتر از چندثانیه پیشونی..بعد گردن بعد....
حتی انگشت کوچیکه پا هم که عقده داره و همش تو درودیواره میخاره:|
چه وضعشه:|اصلا معضلی شده ها:|
3
یه راننده تاکسی هست یه پیرمرده..خیلی رو مخه:|
سوار شدم..باز مغز مارو تمام راه پیاده کرد:|
همه پیاده شدن من موندم..صندلی کنار راننده هم بودم:|
یهو دیدم زد زیر آواز:|
پیش خودم گفتم یعنی حالیش نیست من تو ماشینم..یهو انگار بهش وحی بشه زد رو ترمز..که اگه نگرفته بودم خودمو تو شیشه بودم:|
با بهت:شما کجا پیاده میشی
من:فلان جا
دوباره زد زیر آواز:|
شوماخرطور با سرعت بالا ویراژداد که من چسبیدم به در بعد سر کوچه وایساد گفت:پیـــاااااده!
من:|
حالا بیاین بگید احترام بزرگ تر:|مردیکه...استغفرالله:|