شما هم هرشب..
پری از بالشتتان میروید؟
زیر سر شما هم هنوز..
پرنده ای به زندگی
امیدوار است؟
رسول ادهمی
شما هم هرشب..
پری از بالشتتان میروید؟
زیر سر شما هم هنوز..
پرنده ای به زندگی
امیدوار است؟
رسول ادهمی
روی زمین اگر کاغذ مچاله میدید..
برمیداشت و میگفت,
همیشه نامه هایی که آدم ها نمیفرستند..
خواندنی ترند..
رسول ادهمی
+موافقید نه؟:)
+عکس همینطوری:/
به نقشه دلت نگاه کن ببین!
من دقیقا کجای دلت ساکنم..
هست ونیستم را بگو!
این تعلق خاطر نگرانم کرده!
بیشتر آدم ها خودشان را اهل شهر یا دهی می دانند که حتی یکبار هم آنجا نرفته اند..
بگو کجای دلت نشسته ام..
برای من بارها پیش آمده..
به کسی گفتم بچه ی تهرانم..
پرسیده است کجا,
وبعد خندیده..
+میخواستم روزنوشت بزارم زیاد جالب نبودن بنظرم...
این ساده لوحی که می بینی
سال ها خیال می کرد
آدم ها با حرف بچه دار می شوند
با فاصله می خوابند
و آغوش فقط
محض احوال پرسی ست
و دست دادن
فعل ساده ی یک خوش و بش
بین مرد و مرد است
بین زن و زن.
ما از عشق تنها
تنهایی اش را دیدیم.
علاقه هایی که ابراز در آن مخفی شد.
ما مجاز به گذشتن از خیال هم نیز نبودیم.
نخند
تقصیر نداریم
سال ها
به ما عقب مانده هایی که می بینی
یاد داده بودند
حین تماشای فیلم های عاشقانه
بوسه را جلو بزنیم
+چقدر نوشته های رسول ادهمی دوست دارم:)
هرگز خودم را به کسی نیاویخته ام
زیرا که جان برایم از جامه پیش تر است
جیبم جواب نداده
بازو جویده ام
زیرا که من هزار من به منتش می ارزد
تن به موریانه ها داده ام
اما
هرگز به تیغ، ما نگفته و
به تبر
دست ندادم
بار داده ولی
بار نبودم
نه بر شانه ای
و نه تا حال
زیر سرِ من شانی فرو ریخته .
سنگینی من
سرِ غم هایی ست که خوردم
نه تنها ، تنها
بلکه بیخود حتی..
گوشه ای
آن چنانی که به اطرافِ غرور هم
بر نخورم..
نشکنم...
آری
من
زحمتم برای کفش های خودم بوده و بس
گاهی به پایین دویده ام
گاه به بالا
هر چه هستم
هستم
نه از هست دیگری
و نه از نیستش.
مرا این گونه بشناس
پرنده ای که قفسش را خودش ساخت
تا تن به کوچ و اوج های پست نسپارد.
مرا این گونه بشناس
شمعی که در غیبت پروانه
خودش ساخت
خودش سوخت
بی اشک
و بی آن که سایه اش با دیوار
برقصد..
+چقدر این مرد خوبه و حرفاش دلنشین:)
حین عبور از خیابان
بوق ممتدی گوش هایم را بست
و راننده ی وانتی که بار میوه اش را می برد
ترمزش را نگرفت و من
به آسمان رفتم وبا کمی تاخیر
برگشتم
یک نقطه از جمجمه ام تیر می کشید
پشت سرم شکاف برداشته بود و این را خوب
می فهمیدم .
با چشم نیمه باز مردمی را که لباس های سرخ پوشیده بودند
می دیدم
یک عالمه پرتقال کف خیابان ریخته بود و
عکس های تو
آری آن لحظه که من زمین افتادم وتو بیرون ریختی
از سرم ،
از آن اتاق های تو در تو،
از یادم ،
صدای راننده رفته رفته کمتر می شد
الو
الو بیچاره شدیم
بیچاره شدیم معصومه
بیچاره شدیم رفت
کم نگفته باشم...
همه ی مرد ها..
یک بار در زندگی..
زنانه گریسته اند..
زنانه اشک هایشان را پاک کرده و..
زنانه..
به مرد درون آیینه دل سوزانده اند..
دیدی پسر بچه های پر رو
بعد از دو سه بار کتک خوردن
شلوارشان را تکان می دهند و
با یک حرف زشت و کشدار
تندی فرار می کنند و هر چه دورتر می روند
ناسزاهاشان آبدار تر می شود؟
تو هم هر وقت از غصه لگد خوردی
گریه نکن
ذهنت را تکان بده دور شو
و با فاصله ای امن
هر چه از دهانت در می آید
بخند
دور تر که شدی قهقهه بزن
خنک شو تا نسوخته ای.
لج درد بی ناموس را
غیر لبخند نمی شود درآورد
یک بار هم این دوستت دارم لعنتی را
به کسی نه
به خود خودت بگو
خودت برای خودت ناز کن
خندیدی به خودت بگو ای جان
لذت ببر از تمام روزهای خلوتت
زن ها وقتی زیاد چشم به راه ِ
نشستن جوجه انگشت هایی مردانه ،
روی شاخ و برگ گیسو شان می مانند،
کلافه از این نداری و نبودن
یک روز
دست به تبر می برند و
به جان جنگل گیسو می افتند .
طوری که ما خیال می کنیم مُد بوده لابد
که از ریشه زده
غافل از این که بی نوا
مرد و مردانه
خودش را شبیه نداشته اش کرده،
که معلوم نشود،
این چهره چهره ی همانی ست که نیست.
مردها ولی صبورترند
آن قدر در انتظار بوسه ی دلخواه می مانند
که زیر پای لبشان علف می روید
ما ولی باز فکر می کنیم مُد بوده لابد
طرف ریش گذاشته
غافل از این که بی نوا
خواسته معلوم نشود
اجاق بوسه نداشته که روی لبهایش
لحاف کشیده سرما نخورند .
من فکر می کنم مُد
همیشه دلش برای فقر سوخته
به ویترین ها نگاه کنی می فهمی
لباس ها
طوری پاره پوره اند
که هیچ فقیری
احساس نداری نکند
و نفهمیم که دارد که ندارد
یا همین عینک دودی
هم به کار پوشاندن گریه و اشک می آید
هم به چشم های کبود می ماند