۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب نوشت» ثبت شده است

.و اینک شب نوشت😅

1

نشسته بودیم دور هم که داداشم یاد مهمونی شب قبل افتاد و گفت جریان چیه همه این فامیلا و اشناها منو میبینن بهم لبخند میزنن و دستمو فشار میدن میگن ماشاءالله نمک داری.اصلا ماشاءالله نمک داری یعنی چی؟
گفتم:  ماشاءالله نمک داری یعنی قیافه نداری ولی بامزه ای😂
بچه ساکت شد😅


2

این نسل امروز از وقتی ادم زندگی نشدن که دندون شیریاشونو میرن دندون پزشکی میکنن، ما از همون سن با سختیای زندگی روبه رو شدیم یا باید خودمون میکندیم یا بزور برامون میکندن:|آخریین بار هنوز یادمه خونه عموم رفتیم رفتم دندونمو نشون عموم دادم گفتم عمو ببین(یکی نیست بگه بچه ی خنگ آخه این کار چی بود کردی؟)
هیچی عاغا چشتون روز بد نبینه عموی من با اون هیکلش با رکابی افتاد دنبال من تو حیاط بدو تو کوچه بدو مادرم هرچی التماس میکرد جواب نمیداد که تا منو نگرفت نکند ولم نکرد!
خلاصه این نسل آدم روزای سخت نیستن،منکه تمام دندون شیریای بزرگمم حتی بعد اون خودم کندم😑


3

من آدمیم که تو تحمل درد عجیب صبورم و ککم نمیگزه،از بچگی همینم بدترین دردم باشه پنهون میکنم درحدی یبار بچه بودم انگشتم بین در کوبیده میشه به طرز بدی و جلو خودمو میگیرم گریه نکنم،و خانمایی اونجا بودن میگن بیچاره بچه اعصابش مشکل داره دردو حس نمیکنه:|
عاغا هیچی یه روز من توی سالن دستم بد برید،نگاش کردم گفتم طوری نیست رفتم طرف میز یه خانمه زودتر از من رفت گفت سریع باند بدید گفتم اوو باند نمیخواد یه چسب زخم کافیه که اشاره کرد دستتو ببین نگاه کردم دیدم اوه تمام مسیر از دستم روی زمین خون ریخته،دردسرتون ندم 😁چندوقت بعدش با دوستم داشتیم میرفتیم یهو گفت آخ،رفتم نگاش کردم گفتم چیه؟
ناراحت گفت دستم زخم شده..
نگاش کرد دیدم خون که نمیاد انگشتش رو گرفتم تو دستم محکم فشارش دادم به زور یه سر سوزن خون اومد،بعد زل زدم تو چشاش گفتم: تو خجالت نمیکشی به این میگی زخم؟
بیچاره فقط پوکر نگام کرد: گفت اصلا شرمندم کردی😅


4

با دوستم  بین کلاسا توی دانشگاه نشسته بودیم و به دختر پسرا نگاه میکردیم گفت سمیرا فک کن پسری و از یکی از دخترا کلاستون خوشت میاد چجوری بهش میگی باهات دوست شه،گفتم من ازوناش نیستم اهل اینا باشم بعدم تو که منو میشناسی مغرور ترازینام به کسی بگم ازش خوشم میاد گفت حالا فرض کن ازون پسرهایی.گفتم باشه بزار فک کنم بعد یه سناریویی براش چیدم یهو اینجوری نگام کرد😳😳😳
بعد گفت تو دیگه چه آدم عوضیی هستی:|خداروشکر پسر نشدی وگرنه مخ هرچی دختر بود میزدی:|


5

عاغا این چندروز امتحان مربیگری بود،و ازونجایی که من جمعه یعنی امروز میخواستم تفننی ببینم نخونده کنکور چجوریه با دو تا از بچه ها که اونا کنکوری بودن به استاد گفتیم دوی کوپر ازمون امتحان بگیره (دوی2400متر،حدود21دور دور زمین فوتسال) مربی اول گفت مطمئنین نفس دارید چون قبلش کلی برا امتحان چابکی دوئیده بودیم.که خب چاره ایم نداشتیم و گفتیم باشه،سه تایی وایسادیم و منکه چندوقتی بود میدوئیدم میدونستم باید نرم بدوام ولی اون دوتا که جوگیر بودن تند دوئیدن که دور سوم بریدن...تقریبا10 دورو بدون توقت دوئیدم و بعد یکم راه رفتم پاهامو تکون دادم و دوباره شروع کردم رسیدم به مربی بهم گفت تو شبیه لاک پشت توی اون مسابقه ای که اخرش از خرگوش میزنه جلو😄عاغا هیچی دیگه از دور بعدش میگفت لاک پشت دور14😑😒لاک پشت دور18 لاک پشت دور آخر:|


  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

    شب نوشت اختتامیه سال😁


    1

    اصولا ریکواستای پیج شخصیمو نگاهم نمیکنم..یا مرد آشنان و من مرد تائید نمیکنم

    یا دخترن و دلم نمیخواد ریختشونم ببینم😂و یا ناشناسن یا ندیدم و نشناختم..

    خلاصه که همیشه یه رقم بالاییه که نه میشه رد کرد نه قبول

    امشب اتفاقی یکی از فنچای زمان دبیرستان دیدم(فنچ یعنی از لحاظ رشد منطقی در دوران کودکی و احساسی موندن)که پروفایل دونفره و..

    دردسرتون ندم قبول کردم و دنبالش کردم و بلافاصله اکسپت کرد..

    تمام پیج قربون صدقه پسره رفته بود هیچ(چیه این شوهراتونو انقدر تحویل می گیرید پرروشون میکنید؟:|من بی تو تمامم آسفالتم هیچم!)

    حالا اینش باحال بود پست تولد 20 سالگیش زده بود انگار همین دیروز بود شمعهای یک سالگیمو فوت میکردم و...

    بقیشم ربط داده بود به پسره،میخواستم بگم دمت گرم یک سالگیتم یادته؟:|از عشق به هذیون نویسی افتادین:|

    به طرز عجیبی این فنچامون زودتر از همه هم مزدوج شدن و ببینیشون جوری قیافه زنای باتجربه ی جا افتاده میگیرن که میگی اینا چندتا بچه عروس کردن:|

    #جوگیر_نباشیم



    2

    دیروز دیدم یکی از بچه های دانشگاه کلیپ گذاشته با یه پسره بعد همو میبوسن

    میگم به سلامتی نامزدته؟

    میگه نه هنوز داریم رسمیش میکنیم،اصلا مرز های رسمیت پیش نگاهم دریده شد:|

    بعد جالبه به طرز خنده داری متوجه شدم ترم پیش که همه فکر میکردن من نامزد دارم:|چرا آخه؟

    از پرتی من به مسائل و اطراف این نتیجه گرفتن؟یا احتمالا پیش خودشون فکر کردن همچین لعبتی(بخوانید داف😁) مگه میشه تور نشده باشه؟😅😎

    #اعتماد_به_سقف

    #دوستان_رسمی



    3

    به بهانه روز مردو پدر خیلی حرفا زدین بزارین منم بگم

    خوبه یکم در این مواقع خوددار باشیم، تا حالا دیدین اینایی که چندسال از ازدواجشون گذشته این همه شلوغ بازی اغراق آمیز داشته باشن و از سی صد زاویه عکس بزارن؟نه!یا اونام تب تندی داشتن و از شور افتادن بعد یه مدت

    یا به شعور رسیدن که زندگی شخصی عاشقانه ها و.. شخصیه وبس!(مورد داشتیم عکس از لاک زدن ناخنای پاش توسط پسره عکس گذاشته)

    خطابم به روز پدرم هست،به این فکر کنید که بعضیا پدر از دست دادن..و اینکه این همه مجازی و... شلوغ بازی کنین جلو مردم چه فایده ای داره؟

    و هر دو گروه بترسید از آه حسرت بترسید ازین خوش به حالش ها..(گرچه بنظر من خیلی وقتا حتی حال بهم زنه:|)

    روز مادر خیلی شلوغ کردن(بگذریم نمیدونم پدراشون میدونستن عکس زناشون گذاشتن تو فضا مجازی یا نه؟:دی)

    خیلیام عکس سنگ قبر گذاشتن،

    قدر داشته هاتونو بدونید و لازم نیست داد بزنید.

    #خصوصی_شناسی



    +و در آخر،قسمت نشد یا دقیق تر لایق نبودم امسال برم اعتکاف،اونایی که حرمید این روزو یا اعتکاف،سال تحویل به یاد ماهم باشید:)

  • ۱۵ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷

    البته همشو بخونید ولی شماره4 رو حتما😐

    1
    دختر خالم یکی دوسالیه ازدواج کرده،ازون دخترای به شدت خوب و دل پاکیه که بنظرم هر دو دنیاش آباده
    یبار گفتم زهرا میای بریم مشهد؟ گفت آره خیلی دوست دارم بریم حسینم بیاد،گفتمش زهرا مجردی میخوایم بریم،
    گفت:حسین گناه داره که اصلا کاری به ما نداره میره پیش بابام
    گفتم:بابات؟؟؟؟میگم مجردی باباتم حساب کردی؟گفت خب حسین گناه داره😂
    یا اوایل بارداریش میومد دکتر کلی اصرار میکردم بمونه میگفت:نه برم حسین گناه داره:|
    حالا من براش دست میگیرم یا خودشو صدا میکنم "حسین گناه داره" یا شوهرشو
    جمعه ای رفتیم خونشون گفتم:سلاااااام خوبی؟چ خبرا؟حسین گناه داره کجاست؟😂😂
    گفت الهی که من نمیرم اونروز ببینم عروس شدی تلافی کنم😁


    2
    رفتم یکی از کتابفروشی‌ها که فقط کتاب زبان میفروشه کتاب دانشگاه بگیرم،صاحبش یه پیرمرده تقریبا که فارغ التحصیل سال64این حدوداست..
    وقتی خدا خدا میکردم که کتاب زیر15 باشه که پولم برسه بگیرمش گفت: ما زمان دانشجویی یک ریال پول کتاب و کپی ندادیم،پول غذا ندادیم،بهترین غذا رو هم میخوردیم،ولی الان ؟!
    برگشتم با حرص و ناراحتی گفتم:هیچی،در عوض یه وجه شباهت داریم اونم اینه که استادای زمان شما هنوز چسبیدن به دانشگاه و دارن تدریس میکنن😐😒
    مثل اون آقای میم مردک ...
    حیف حیف تصمیم گرفتم به کسی توهین نکنم..


    3
    چند ماهه هی دارم پول پول میکنم..
    اوضاع یجوری شده به بابام شب میگم پول هست:میگه اره دخترم برو
    فردا ظهرش میگم خب من برم
    میگه کجا؟؟پول نیست:|
    بعد دوروز بعدش خونم زنگ میزنه آخرا حرفش یادش میاد میگه:برو اون خریداییم داشتی انجام بده
    بعد شب میگم بریم؟میگه فعلا نه:|
    منتظرم دفعه بعدی که بابا پول دستش اومد بچسبمش برم خریدامو بکنم بعد بیام:|


    4
    شنا یاد گرفتن سه تا درس بزرگ بهم یاد داده
    یک.وقتی توی تنگنا قرار بگیری،وقتی برای حفظ خودت مجبور باشی،توانایی انجام کارهایی پیدا میکنی که نمیتونستی!
    پس هیچوقت دنبال راحتی نباشید و نخواید برنامتونو سبک کنید،اما نظم و برنامه ریزی یادتون نره!
    دو.بخش عمده شکست ها درست در لحظه ای اتفاق میوفته که به خودت مطمئن شدی و فکر کردی همه چی تموم شده! به قول معروف برگا وقتی که حس میکنن طلا شدن سقوط میکنن!
    سه.دوچرخه خر است.خیلی خر است،تمام این درسای لعنتی رو سر دوچرخه یاد گرفتم،از زیر آب رفتن و آب خوردن تا جون کندن.و امروز اووف،خیلی خیلی خر است😐😐


  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۳ اسفند ۹۷

    شب نوشت

    1

    حدیث داریم از غیر معصوم:
    مرد باید جورابش تا زانو باشه!حرفم نباشه!
    اصلا خودتون حس بدی ندارین کفش کالج یا اسپرت پا میکنین بی جوراب؟:|
    شلوارتونم کوتاه تر می خرید،لابد اون چند سانت پاتون رو هم میزنید؟:|
    ✋:|یعنی انواع خاک های حاصل خیز و غیر حاصل خیز


    2

    یه مدت هر چندوقت یبار بهم زنگ میزنن میگن این تبلیغ برا شماست و...(این و... یعنی بقیش تو ذهنم نمونده:|)
    وهربار من میگفتم نه،ازونجایی که زودم یادم میره هیچی یادم نمیموند..
    تا دیروز دوباره زنگ زد یکی جواب دادم تا گفت تبلیغ پریدم وسط حرفش گفتم اقا این تبلیغ کجاست دقیقا؟
    بیچاره گرخید گفت مخدوشه یکم شاید من بد خوندم
    گفتم خب کجاست گفت خیابان نمیدونم چی چی(اینم حتی یادم نموند:|)
    گفتم خب نه کجا شهرش؟گفت سیرجان:|گفتم نه اقا من اصلا سیرجانی نیستم..
    قطع کردم خالم که دقیقا از وسطای حرف من از خنده سرخ شده بود پرسید حالا تبلیغ چی بوده؟
    یکم فک کردم گفتم:اا نپرسیدم از نفر بعدی که زنگ زد میپرسم تبلیغ چی هست😁✌


    3

    فردا صبح باید  برم آزمایش..
    مامانم اولین بار امشب برام انار دونه کرد
    گذاشتم کنارم.اومدم بخورم گفتم من ازمایش دا...
    نزاشت بگم گرفتشون بعدم گفت نه برات خوب نیست:|خودش خورد
    انقدرم گرسنم شده که همه چیو غذا میبینم:|
    تازه قبلشم باشگاه بودم فقط دوتا کیک و چایی خوردم از ناهار تاحالا:|


  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۲۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۰ آبان ۹۷

    بازگشت بهارنارنج:دی


    1

    با مامان به سرمون زد بریم بگردیم سر از بازار طلافروشا در اوردیم:دی بعد تک تک ویترینارو نگاه میکردیم تا رسیدیم به یه طلافروشی که یه پسره جوون درحال چیدن نیم ست ها بود
    مامان:این طلاهاش چطوره؟
    من:طلاها که نه، اما اونی که طلاهارو میچینه خوبه همینو من انتخاب میکنم :))))
    چند دقیقه بعد
    مامان باچشماش به ویترین اشاره کرد:این چطوره؟
    من:این نه،این کچله خوشم نمیاد
    مامان:کوفت طلاهارو میگم
    خلاصه آخرش مامان دستمو گرفت برد گفت تو ادم نمیشی😂خدا حفظش کنه


    2

    چندروزی بود بابا کسالت داشت و دکترو بیمارستان..
    شنبه تولدش بود صبح زود رفت که بره آزمایشگاه
    مامان میاد یه حرکت بزنه بابا سوپرایز شه
    پیام میده:سلام میدونی امروز چی شده؟
    بابا هم تو آزمایشگاه از همه جا بی خبر نگران میشه زنگ میزنه میگه چی شده؟
    مامانم میگه:تو به دنیا اومدی تولدت مبارک
    هیچی عااغا بابا هم تلفن قطع میکنه!😂😂😂
    مامان که فهمیده بود بابا حرصش گرفته و عصبیه درحالی که سعی میکرد جلو خندشو بگیره میگفت به من چه مادرت گفت صبح زود به دنیا اومدی😂😂


    3
    من کلا با خواستگاری و ازدواج و جهازو مقوله های این چنینی حال نمیکنم:|کلا هیجانی ندارم:|دوستام میگن تو دیگه زود فروکش کردی:))اما برای خریدن چیزای خاص خیلی ذوق دارم!
    یکیش ظروف مسی هستن!نه اون مس زرد زشتا ها:|
    اون ظروف مس آبکاری شده که رنگ نقره ان با طرحای زیاد!که خب گرونم هستن:|
    و همیشه میگم برام بخرین:|
    مامانم یه مغازه هست انقدر رفته و ازین طفلک سوال پرسیده که این سری که رفتیم به محض ورود مامان و شناخت و احوال پرسی گرمی کرد
    بعد که مامان باز شروع کرد به سوال بایه حالتی گفت من که خیلی به شما اینارو توضیح دادم میدونید که:|:))
    به مامان میگم اینقدر میریم میایم که این پسره میگه،من خودم دخترتو میگیرم انقدر خودتو برا جهاز عذاب نده:))))


    4

    رفتیم یه جایی کاشی کاری های قدیمی داشت و البته در دست ترمیم. خیلی جذاب بودن. تک تکشونو وایسوندم توی کادر قشنگ عکس گرفتم ازشون
    بعد رفتم گفتم ازم عکس بگیرن،
    تو عکسایی که ازم گرفتن از بیل و کلنگ و کیسه گچ بود تا سنگ های رو زمین اما اون کاشی کاریا و نصف کله ی من نبود:|
    :|


    +گفتم این روزانه نوشتارو ازتون دریغ نکنم:دی


  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۶ مهر ۹۷

    شب نوشت


    1


    با مامان رفتیم استخر!هرکار کرد شنا کنم موفق نشد!
    اخرشم هربار میرفت زیر آب چهار زانو مینشستم ملت درحال دست پا زدن نگاه میکردم:))))هرکی منو میدید که زیر آب یه دستم به دماغم یه دستم به میله خیلی شیک نشستم خنده کنان کلر و اب میبلعید و میومد بالا بایه ته مایه ی فحش و سرفه ای میخندید!
    مامان امروز بهم گفت فرهنگ استخر نداری دیگه نمیارمت:|


    2

    امروز رفتم دانشگاه انقققققدر قیافه جدید توشه معذبی:|

    داشتم میرفتم سه تاپسره از دور میومدن نگام میکردن!
    منم خیلی بی تفاوت طور داشتم رد میشدم و البته تو ذهنم تحلیل میکردم!
    خلاصه خیلی خانم و متشخص ازکنارشون رد شدم!
    عاغا رد شدم یهو یکیشون به دوستش گفت:بابا این ورودی های جدید چقدرررر بچن:|
    بیشعورا:|به موی سپیدم قسم:|


    3

    ورودی های جدید با مامان باباشون اومده بودن!اونوقت من اول دبستان مامانم گذاشتتم دم مدرسه رفت!ظهرم سرویسم نیومد هیچکس نیومد دنبالم،:|
    دبستانم که بودم یه شب ساعت7کلاسم تموم شد قرار بود مامان دوستم بیاد دنبالمون نیومد،ما تا ساعت9تو خیابون حیرون بودیم کسی یادمون نکرد:|


  • ۱۵ پسندیدم:)
  • ۲۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

    شب نوشت



    1

    میگم آقا،شمایی که یه تصمیم ساده واسه خود خودتم نمیتونی درست بگیری!

     و هنوز 24ساعت نگذشته از حرفت برمیگردی،واقعا چطور روت میشه،نه جدا چطور روت میشه قولای دور و دراز به بقیه میدی منم منم میکنی؟

    یکی نیست بگه آخه تو خودت یه تصمیم میگیری پاش بمون راضی کردن بقیه ارزونیت!

    شما بتونی اصلا!ولی گند نزن به اعتماد و باور بقیه!اگه شرافت...

    ولش کن!


    2

    آقا صبحی رفتم امتحان فک کنم 20شم😁 از وقتی برگه رو داد پنج دقیقه نشد که من تموم کردم:دی

    گفتم صحیح کن نمرمو بده گفت نه باید استاد،گفتم من جزوه همرامه نشونتون میدم شما صحیح کن

    گفت نه نمیشه برو فردا یا پس فردا بیا نمرتو بگیر(اومدم بگم  روزای عادی حال نداری از جات پاشی!پنجشنبه جمعه فعال شدی؟)

    داشتم میرفتم گفت راستی خانم مبلغ ده تومن باید بدی برا امتحان

    یه برگه یک رو پرینت زده با ده تا سوال داده و میخوان تصحیح کنن دهههههه تومن؟:|من ترجمه میکنم به بدبختی 7تومن میگیرم تو برا سواال تستی اونم ده تا 10؟:|

    بگم براتون تو کارتمون ده تومن نبود؟(وی اشک میریزد)

    12تومن ته پول ترجمم  بود از همون دادم..تهشم کارت مامانمو دادم بهش گفتم بگیر پولاتون میریزن:|ایش:|


    3

    آقا امروز رفتم ابزرو خیلی خوب بود،خانم مسئوله گفت چقدر جوونید ماشاءالله..

    رفتم سرکلاس تا بچه ها فهمیدن فکشون افتاد،بعد از هنگ در اومدن هی نگام میکردن میخندیدن باهم حرف میزدن

    ته نگاه همشون یه چطوری جوجه بود:|

    خلاصه آخرشم مسئوله و همون رئیسشون که ازم دمو گرفت صحبت کردن و خانمه گفت آخه ایشون با شاگرداش خیلی تفاوت سنی  و ظاهری نداره،ماشاءالله کمتر از سنشم میزنه چهرش(مثلا کفش پاشنه دارم پوشیده بودم ابهت بگیرم:/)،آقاهه گفت اتفاقا خوبه با بچه ها بهتر ارتباط میگیره

    ولی قطعا ترمای اول حسابی دنبال فیلم کردن و گیر دادن بهمن بچه ها:|البته تا من کلاس بردارم-__-

    یا خیلی بچه ها باهام خوب میشن یا به قول اون جمله تاریخی فاطمه آدمم حسابم نمیکنن:|



  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷

    شب نوشت


    1

    بابا چند روزپیش اومد بره باشگاه و دید بطریش نیست،
    مامان که حوصله گشتن نداشت گفت بطری(همون قمقمه)سمیرارو بگیر..
    منم که تو عالم دیگه ای سیر میکردم و داشتم با خودم برنامه ریزی میکردم،بطریمو دادم بابا رفت و بعد از یکساعت برگشت..
    بابا به محض اومدنش تو خونه بطری باز کرد و گرفت طرفم
    و اشاره کرد به رنگ رژ به جای مونده در سراسر دهنیه بطری-_-
    و گفت اینا چیه؟!
    و من با گفتن عبارت اوووووه همونطور که بطری گرفتم و پشتمو کردم به بابام گفتم:اینا هیچی چیزی نیست پاک میشه:|
    خداییش خیلی خوب برخورد کرد من که به قول مهران مدیری انتظار داشتم بزنه شت و پتم کنه:|


    2

    یه زمانی برنامه اشپزی میدیم غذا جدید یاد بگیریم
    الان میبینیم تبلیغات ببینیم!
    شاید براتون عجیب باشه..ولی دیدن برنامه های اشپزی انقدری منو عصبی میکنه و به شعورم توهین میکنه که حد نداره:|
    زشته به خدا یعنی چی!یه غذای مزخرفی که همه بلدن درست میکنه ولی یک ساعت از کفگیر و نایلون فریزرش تا موادشو قابلمه و سرویساش تبلیغ میکنه!


    3

    یادتونه گفتم راجع به جوش مجلسی!آگاه باشید هرچه اون مهمونی مهم تر باشه وضع قیافه من خراب تر میشه!الان جوش رو رد کرده لک اورده:|یعنی من میدونم فردای مهمونی باز صاف میشه

     درهمین راستای مهمونی باوجود فشار امتحانا بالارو تمیز کردم که داداش تازه یادش اومده اتاق بالاشو تمیز کنه وسایل اضافه رو بریزه بیرون!
    من:محمد به موت قسم بالارو بهم بریزی چیزی تو پذیرایی ببینم دهنتو اسفالت میکنم:|

    خودش ازین حجم از محبت و خشم هنگ کرد:/



  • ۱۴ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۶ خرداد ۹۷

    شب نوشت+link

    1
    تو خط نشسته بودیم با زینب داشتیم از گلزار برمیگشتیم..انقدر شلوغ بود که یهو زینب یاد یه اهنگ افتاد یه تیکشو خوند که من گفتم نه این قشنگ تره!وشروع کردم خوندن با صدای اروم،که زینبم شروع کرد،صدامون رو فقط اونایی که تا یک متریمون بودن میشنیدن همونجور که میخوندیم چند نفر برگشتن نگامون کردن و لبخند زدن..
    وقتی تموم شد دوتا خانمی که جلومون نشسته بودن دست زدن و گفتن آفرین عالی بود:|
    :دی

    2
    این پستای حوا هی منو یاد خودم میندازه:))ازون جهت که من کاملا برعکس بودم:|
    نوشته یاد بچگیاش که دختر هشت ساله ای بوده افتاده که موهاشو خرگوشی می‌بستند..
    تمام تصاویر موجود از من تمامشونا،یا من موهام پسرونس!یا قارچی!:|یعنی یه عکس با موی دخترونه موجود نیست:|
    برعکس الان که اگر عکس بی حجاب بگیرم یه متر مو در عکس مشهوده:/
    داشتم میگفتم حتی یه عکس تو آلبوم پسرخاله از خودم دیدم یه سری.یه دختر شلخته بولیزشلواری بودم با موهای پسرونه که درحال شیطنت بوده حتی تو عکس:|یعنی باری نبود برم خونشون فکر نابود کردن آلبومش به ذهنم نیاد:|


    3
    لکچری که برای ازمایشگاه زبان هفته دیگه اماده کردم راجع به موفقیته..
    نظرتون چیه ضبط کنم بزارم اون وب؟؟

    link

    4
    منهای این دو عبارت  "گاو نباش" و "چقدر گاوی"
    پسرخاله و دختر خالم ازم سه تا امام اول رو هم یاد گرفتن:دی
    خواستم بگم فقط تاثیر منفی رو بچه ها ندارم:دی

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۲۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۴ فروردين ۹۷

    تاسف نداره خدایی؟؟؟


    رفتیم جنوب مسافرت3روز..

    سه چیز دیدم خیلی ناراحتم کرد،یعنی به شعور ورگ وطن پرستی و غیرتم برخورد

    1تمام اجناس به بنجل ترین و گرون ترین حد ممکن رسیده بودن..دقیقا مردم بوق فرض کردن!(گرچه عموما نشون دادن...)

    خانم اومده بود میگفت به خدا دیشب اومدم قیمت کردم الان24ساعت نگذشته10 تومن گرون شده!

    2یه پاساژ بود مال چینی ها اومدیم بریم ببینیم چجوریه جلومونو گرفتن،گفتن وسایلتونو بزارید توکمد بی وسیله برید

    انقدر عصبانی شدم انقدر عصبانی شدم..گفتم گمشید بابا(البته بلند نه)هممون گفتیم هه و برگشتیم..

    توهین ازین بالاترکه توی مملکت خودت کاسبی کنن بعد برچسب دزدی بزنن..

    ناگفته نماند به همه اونایی که عین بوق وسایل تحویل دادن رفتن تو دلم گفتم خاک ...!

    حقش بود همه همینکارو میکردن!همینکارارو کردیم اینا برامون دست گرفتن کو غیرت؟!

    3بلیط هواپیما تهران کیش یا تهران قشم الان خیلی گرون شدن..خیلی!چرا چون میدونن مردم کارشون گیره تقاضا زیاده!یا مجبورن!عین ظلم و بی انصافی ازون طرف برگشتن مسافر که نیست زیاد!

    شوهر دختر عمم گفت بلیط قشم تهران دیشب15هزار تومن بود!

    باورمون نشد گفتیم بروبابا،رفتیم سایت چک کردیم دیدیم بله20هزار تومنه!این اوج تاسف!ادم متاسف میشه همه فکر منافع خودشونن نه مملکت و مردم..

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳ فروردين ۹۷