اولین باره که دارم برات مینویسم..
شاید چون این اولین باره شجاعتشو پیدا کردم..
که بگم دختری مثل من که از نظر خیلی ها در مورد عشق و علاقه کوه یخه، هواتو...
نمیدونم الان کجایی!سرکاری؟درس میخونی؟یا مثل من زده به سرت؟
نمیدونم چه شکلی هستی یا اسمت چیه،
ولی میدونم دلم برات...
نمیدونم کی میبینمت،نمیدونم کی توی همین اتاق میشینی روبه روم و با لبخند نگام میکنی..
و منی که تصمیم گرفتم دیگه برگه دستم نگیرم یه نفس همه شرایطمو بگم تا چیزی از یادم نره..
و آخرش که نفس کم آوردم با اضطراب نفسمو بدم بیرون و با لبخند دلنشینت ناخودآگاه لبخند بزنم و بگم:حالا شما بفرمائید.
که تو بگی وبگی و من هول بپرم وسط حرفت و بگم راستی اینم میخواستم بگم که..
و تویی که حالا خندت گرفته گرم تر از قبل پذیرای چشمام باشی،
نمیدونم کی اونروز میاد که منتظرم بیای یا شمارتو بگیرم بعد سلامت عین بچه های ذوق زده با هیجان از زمین و اسمون و ستاره هاش بگم برات ..
نمیدونم کی میاد اونروز که توی آیینه خودمو نگاه کنم و ذوق کنم...دل تو دلم نباشه که بیایی و برق عشق و تحسین نگاهت،لبخند همیشه گرمت دلمو زیر و رو کنه.
نمیدونم کی میرسیم به هم..
اما حالا عمیق تر از وقتی که خواستم برات بنویسم،دلتنگتم..