میون روزای سخت که باید بی انصافی خیلی ها هم تحمل کنی از غرهای صاحب کار و مشکلات زندگی و..
،یا وقتایی که حتی حال خودتم نداری،احوال پرسی ،خوبی گفتن بعضی ها خیلی حالتو خوب میکنه ،یه تسکین برای همه ی این روزا..همینکه یکی هست حواسش هست..از بودنت خوشحاله،قدر این دوستاتونو بدونید
+ببخشید که باقیتونو ننوشتم-_-حدس زدین؟؟این پایین با رنگ سفید نوشتم:دی
هم می زد و می نوشید. قهوه ای تلخ . فاصله پای نزدیک شدنم را بریده بود و مرا به هیچ نسبت می داد از خودم بدم می آمد خیال می کردم با اثاث خانه تفاوتی ندارم همگی ایستاده ایم تا عشق شانه هایش از گریه بلرزد و آه در گلوی گنجشک ، جای دانه ، دام بچیند. از خودم بیزارم وقتی جاده ها طولشان از بازوی من بیشترند وقتی نیستم و و سرت به جای شانه ی این مرد به قاب در و درد تکیه می دهد
در پس این ظاهر آرام و معمولی روح دخترکی از سوز سرما درحال یخ زدن است،مردابی که آرام به کام نابودی میبردت.. نه رعشه و نه لرزشی...نه دست و پا زدنی که از غمش تا صبح بیدار نگهت دارد! یک جور مرگ تدریجی .. تنها سرگیجه و بی قراری های بی دلیلی را میچشی که هربار از درک چرایش عاجز می مانی.. باید آخرین توان را در پاهای خسته ات بریزی.. باید اینبار تا آخرین نفس بروی.. باید میان این راه پر از تلخی زندگی به خودت برسی.. و خود را که ازین سردرگمی چون کودکی گمشده میدوی.. غافلگیر کنی! یک آن،یک حرکت.. دست های خودت را بگیر.. تا این حرکت بی اختیار به سمت نابودی را پایان ببخشی.. یک آن،یک حرکت..و پایان کابوس چشم باز کنی و زمزمه ای وجود بی قرارت را آرام کند.. آرام باش،آرام باش...آرام
+دوسه سالیه..آروم آروم عوض شدم..،کلا متفاوت با گذشته!ساکت آروم.کم حرف... این روزا علاوه بر اون سکوت و آرومی..کم طاقتم..بی قرار...نمیدونم چرا..ولی خوب نیست..اصلا خوب نیست! ++کی بود میگفت پست ندارم؟؟
برای تو عاشقانه ها شاید کسی است که دست هایت را گرم بگیرد..
یا گوش هایت را با جملات و شاعرانه ها نوازش دهد..
تو شاید عاشقانه ها را در واژه های زیبا و بوسه ها و نوازش ها ببینی..
شاید عاشقانه هارا همان دسته گل رز پیشکشی با لبخند و چشمانی لبریز از اشتیاق معنی میکنی..
من اما هیچ ازین عاشقانه ها را در سر ندارم..
واژه ها شاخه گل های رز و برق چشم ها فقط خاطرم را آزرده میکند..
هیچ واژه ای کوه یخ زده درونم را قطره ای باران نکرد..
اما..با این همه نتوانستم حسی که بعضی شب ها چون کودکی بی خواب، بی قرارم میکند را کتمان کنم..
شاید خنده دار است اما تمام عاشقانه ها در وجودم منتهی به یک خواب شیرین است.
اینکه دلم اویی را میخواهد..
که سر روی شانه اش..روی پاهایش بگذارم..
نه کلام عاشقانه ای،نه نوازشی نه حتی لبخند اغواکننده ای..
اصلا حتی غم چشم هایم، خستگی نگاهم اخم هایش را در هم گره بزند..
عاشقانه برای من همین بودن است..دلم بودنی میخواد بی ادعا..بی اغراق..مردی میخواهد چون کوه..
تا وقت هایی که دنیا گلویم را چنگ میزند.
بی هیچ حرفی سرم را به سینه اش بچسباند..
تا در سکوت و آرامش حضورش خواب مهمان چشمان خسته ام شود و تمام دلواپسی ها از دلم رخت بربندد..
باورت میشود عاشقانه برای من همان حضور اثبات شده ایست که یک خواب آرام را مهمان چشم هایم کند
+بر عکس همیشه این یکی دست نوشتمو دوست نداشتم..بنظرم حسی که باید حسی که باید ...منتقل نکرد..
خیلیا میگن ادم بی احساس یا سردی هستی..راستش هیچوقت ازینکه کسی بهم دست گل داد خوشحال نشدم...از واژه ها هم..بیشتر حس تنش و فشار عجیبی داشتم که دلم میخواست ازین موقعیت راحت شم..
آخرین بارهم به خانواده گفتم دلم نمیخواد تا مدت ها دیگخ درگیر اینجور مسائل شم..بیشتر آزاردهنده است برام و با جملات چقدر بی احساسی هم زیاد روبه رو شدم:)اینارو گفتم که به اینجا برسم..که هیچوقت هیچ عاشقانه ای نه خیال کردم و نه خواستم به جز همین بودن ساده،نمیتونم کتمان کنم شبایی که خستم ،و دلم گرفته..چقدر دلم میخواست یکی بود..
وهمیشه تنها دلم بودنی رو میخواست..که بدون زبون بازی بدون هیچ هیچ نوازشی..سرمو بزارم روی پاهاش روی شونه اش..تا اروم بگیرم و خوابم ببره..سکوت..و اخم های یه مردی رو که نگرانی و از اخمش میشه فهمید رو به زبون بازی وهزار نازو نیاز و ... ترجیح میدم..و من از تمام عاشقانه ها فقط همین بودن در سکوتی رو خواستم..که در آرامشش حضورش بدون هیچ کلامی انقدر آروم بگیرم که خوابم ببره...
رفتم سرکلاس تا بچه ها فهمیدن فکشون افتاد،بعد از هنگ در اومدن هی نگام میکردن میخندیدن باهم حرف میزدن
ته نگاه همشون یه چطوری جوجه بود:|
خلاصه آخرشم مسئوله و همون رئیسشون که ازم دمو گرفت صحبت کردن و خانمه گفت آخه ایشون با شاگرداش خیلی تفاوت سنی و ظاهری نداره،ماشاءالله کمتر از سنشم میزنه چهرش(مثلا کفش پاشنه دارم پوشیده بودم ابهت بگیرم:/)،آقاهه گفت اتفاقا خوبه با بچه ها بهتر ارتباط میگیره
ولی قطعا ترمای اول حسابی دنبال فیلم کردن و گیر دادن بهمن بچه ها:|البته تا من کلاس بردارم-__-
یا خیلی بچه ها باهام خوب میشن یا به قول اون جمله تاریخی فاطمه آدمم حسابم نمیکنن:|
داشتم میگفتم رفتیم اداره یه اقایی جلو تر از من اومده بود...خانمه گفت آقا هشت تا درس افتادی:|
اونم خیلی ریلکس گفت بله اسمشون گفت روانشناسی ...
یهو پسره حق به جانب پرید گفت این چه درسیه اخه چیزی نبود که همش 6صفحه بود
خانم گفت آقای محترم تو از6 صفحه گرفتی 8😁😁وای من پاشیده بودم اون پشت،هی لبامو میجویدم نترکم
2
رفتم پیش خانمه گفتم استاد جیم تماس گرفت؟اخه من همه نمره عام 19.5یا20بودن،گفت آره ببین من نمیتونم نمره بدم ولی دوست دارم کمکت کنم،بخوون بیا ازت نمره بگیرم(یعنی ببین میخوام بهت نمره بدم ولی مثلا خیلی قانونمندم بیا امتحان بده که بگم االکی نمره ندادم)
گفتم نمیشه من برگمو ببینم؟
یکم نگام کرد بعد به افق خیره شد
احتمالا داشت فکر میکردم کهه باید از جاش پاشه بره کجا برگه منو پیدا کنه بیاد دوباره اوووووه😁😁
یهو از افق دراومد گفت:میخوای ببینی چی بشه؟بیا امتحان بده😁😁
میخواستم خدایی چقدر تو خسته ای😁
3
مربی میگفت سالن منشی تمیز نمیکنه..
تو دلم گفتم بهش بگم من روزایی که کلاس دارم میام سالنارو تمیز میکنم برق میندازم شهریه نگیره ازم..
والا کار کردن که عار نیست..زحمت میکشی!
خدا دست همه ما جوونارو بگیره که همه گیرامون ختم میشه به بی پولی
خب من دیروز کلاس رفتم چندین ساعت له له بودم،سطح بعضیارم دیدم وحشت کردم..
ازونجایی که میدونم استرس بگیرم خیلی گاف میدم خیلی گرامری حتی شدید!:|درحد هیزو هرا،تا این حد هول میشم
اما شکر خدا امروز موقع demo تونستم به خودم مسلط تر باشم،البته که خیلی برنامه ها داشتم نشد
دقیقا همین شال خوشکلمم پوشیدم (این شال و روسریه ابی من انقدر پوشیده میشن تا از پوسیدگی پاره شن:|)
اما میتونم بگم از بقیه خیلی جلوتر رفتم حتی به شعرم رسیدم:|و سینگ کردم:|سینگا😁نه درحد قمیشی ولی
درکل با کسی حرف نزدم تا لحظه دمو تمام استادای خوبشون سرکلاس بودن تا با فارسی حرف زدن و سوال پیچ کردن دهنمونو سرویس کنن و البته بلافاصله یادداشت میکردن:|
انقد استرس دمو داشتم که برای اولین بار با یکی حرف زدم اونم یکی از استادهای اقای جوونشون😁😁
انقدر سوال پرسیدم و مشتاقانه جواب میداد میگفتم این الان میگه دختره عاشقم شده:|
ولی علی رغم همه این سکوت و کاری به کسی نداشتنا اساتید اقاشون ارادت ویژه ای به من داشتن😁
یکیشون وسط درس دادنش ازم پرسید هلو دوست داری؟البته درسش همین مباحث بود،گفتم اره یه هلو داد بهم
بعد اون استاد پشت سریم انقدر منم منم کرد که دادم بهش گفتم بیا(تو دلم گفتم بگیر بیا بیا گشنه بخور نخورده:|)😁
خلاصه علی رغم توضیحات و تلاشای داوطلبانه ی اساتید اقا دقیقا همون چیزایی که گفته بودنو یادم رفت:|
و درس رو دادم،وسطش میخواستم بگم فعل پوت ان برای لباس و عینک و کرم زدن استفاده میشه!
با چادر:|یکی گفت چادرتو دربیار پوت ان نشون بده ولی نکردم خیلی ضایع بود از اولش با چادر بری یهو وسط دمو چادر دربیاری گفتم تصور کنین من یه کت دارم:|
نشستم و تمام. اخرکار دونه دونه میرفتن داخل وقتی رفتم تمام اساتید و اون مسئول اصلیشون بودن،
آقاهه(مسئول اصلیشون) گفت:خب شما زبان عمومیت از همه بهتر بود،(انقد مثبت جلو اسمم بود😁)و همه تایید کردن و گفتن خیلی خوب بود منتهی بدرد کودکان نمیخوره هیجانی تر باید باشی،کلاست بدرد لولای بالاتر میخوره،ولی من خیلی از شخصیت شما خوشم اومد😁✌شما یک ترم برید سر کلاس امریکن فایلز که سطحش از کتاب امروزی که همه کار کردن بالاتره!و یک ترم میربد میشینید تدریس رو نگاه میکنی و دوباره دمو:|اگه خوب باشی از ترم بعد اگر نه هم ان شاءالله از ترم زمستان کلاس میدیم بهتون:|(تو ددلمم گفتم شایدم هیچوقت:|)
جالبه بگم من یه پارتی داشتم که قرار بود ضمانت منو بکنه!(من خودم روش حساب نکرده بودم)بعد امشب زنگ زد بابام گفت اینجوری شده گفت راستش من مسافرتم هنوز نرسیدم صحبت کنم راجع به دخترتون:|
من از رئیس کانون به شدت استرس میگیرم نمیدونم چرا خیلی با پرستیژه، اخمو و بداخلاق نیست ولی جلوش لال میشم:|روز اول مصاحبم با رئیس بود میخواستم به این مسئول و استاداشون که هی میگفتن زبان عمومیت از همه بهتره بگم نبودید اونروز ببینید من چطور مرز های زبان رو در هم شکستم:|