۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

من به جای تو


راستش خیلی سخت بود سعی کردم اونایی که شاخص ترو قابل شناسایی ترن روبنویسم!حدس بزنید:دی


1

این روزا حال روز بیانیون خوب نیس،نه میآپن نه مثل قبل حال دارن.واقیعن چرا؟-___-

اگه خبریه جایی نذریی چیزی میدن بگین ماهم بریم خب:دی


2

اومده میگه:یه چیزی میخوام ارزون باشه...

میگم:این خوبه،

میگه:نه کیفیتم خوب باشه

میگم:اینم خوبه

برگشته میگه نه یکی که هردوشو داشته باشه ،بعد میگه اصلا ولش کن نمیخوام0_o


3

به مفلوک بارترین شکل ممکن دارم سعی میکنم خوب باشم:|

هرهر کرکرم نمیاد ولی توی این هوای نکبت تمام تلاش خودمو میکنم:|

محمد هم مثل همیشه همه تلاششو برا خراب کردنش انجام داد:|دریغ نکرد خلاصه

گفتم بریم پیتزا بخوریم هیچکدوم نیومدن رفتیم پیرهن بخریم با مامان جفتشو جوری برداشتم تن مامان نره!خبیثم خودتونین!:|


4

میون روزای سخت که باید بی انصافی خیلی ها هم تحمل کنی از غرهای صاحب کار و مشکلات زندگی و..

،یا وقتایی که حتی حال خودتم نداری،احوال پرسی ،خوبی گفتن بعضی ها خیلی حالتو خوب میکنه ،یه تسکین برای همه ی این روزا..همینکه یکی هست حواسش هست..از بودنت خوشحاله،قدر این دوستاتونو بدونید


+ببخشید که باقیتونو ننوشتم-_-حدس زدین؟؟این پایین با رنگ سفید نوشتم:دی


هاژمحمود-لانتوری-مریم-محمود بنایی

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۲۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۹ شهریور ۹۷

    تکرار نقش کهنه خود در لباس نو.


    داشتم از دور 
    نگاهش می کردم
    غم و آرزوهایش را

    هم می زد و می نوشید.
    قهوه ای تلخ .
    فاصله پای نزدیک شدنم را بریده بود و 
    مرا به هیچ نسبت می داد
    از خودم بدم می آمد
    خیال می کردم
    با اثاث خانه تفاوتی ندارم
    همگی ایستاده ایم تا عشق
    شانه هایش از گریه بلرزد
    و آه 
    در گلوی گنجشک ،
    جای دانه ،
    دام بچیند.
    از خودم بیزارم
    وقتی جاده ها
    طولشان از بازوی من بیشترند
    وقتی نیستم و
    و سرت به جای شانه ی این مرد
    به قاب در و درد تکیه می دهد



    #بازیگریم حوصله ی شرح قصه نیست

    +پست قبل حذف شد...بماند

    +نظرات بدون تائید نمایش داده میشوند..



  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

    یک آن، یک حرکت

     

     

    در پس این ظاهر آرام و معمولی روح دخترکی از سوز سرما درحال یخ زدن است،مردابی که آرام به کام نابودی میبردت..
    نه رعشه و نه لرزشی...نه دست و پا زدنی که از غمش تا صبح بیدار نگهت دارد!
    یک جور مرگ تدریجی ..
    تنها سرگیجه و بی قراری های بی دلیلی را میچشی که هربار از درک چرایش عاجز می مانی..
    باید آخرین توان را در پاهای خسته ات بریزی..
    باید اینبار تا آخرین نفس بروی..
    باید میان این راه پر از تلخی زندگی به خودت برسی..
    و خود را که ازین سردرگمی چون کودکی گمشده میدوی..
    غافلگیر کنی!
    یک آن،یک حرکت..
    دست های خودت را بگیر..
    تا این حرکت بی اختیار به سمت نابودی را پایان ببخشی..
    یک آن،یک حرکت..و پایان کابوس
    چشم باز کنی و زمزمه ای وجود بی قرارت را آرام کند..
    آرام باش،آرام باش...آرام

     

    +دوسه سالیه..آروم آروم عوض شدم..،کلا متفاوت با گذشته!ساکت آروم.کم حرف...
    این روزا علاوه بر اون سکوت و آرومی..کم طاقتم..بی قرار...نمیدونم چرا..ولی خوب نیست..اصلا خوب نیست!
    ++کی بود میگفت پست ندارم؟؟

     

     

     

     


    دریافت

  • ۳ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۴ شهریور ۹۷

    دیدی چی شد؟؟؟؟



    دیروز خانمه بهم گفت تو پوستت نازکه و همین باعث میشه به مرور باعث افتادگی و پیری پوست میشه..

    حنا پوست ضخیم میکنه و لایه چربی میاره زیر پوستت اما مواظب باش پوستت رنگ نگیره..

    به مامان میگم:کلاس درسمو ازم میگیره مرده میگه وقتی من قیافه تورو با دانش آموزت تشخیص نمیدم یعنی این لول برات مناسب نیست!اونطرف میگن بچه ای!این میگه پوستت زود پیر میشه مراقبت نکنی:|

    مامان😁😁

    اومدم حنا رو با ابلیمو و ماست قاطی کردم رنگ نده..شستم..

    الان زردم:|

    امشب عروسیه:|

    چه غلطی باید کرد؟

    مامان:بد نیست برنزه میزنه🤔

    داداش:قرمز شدی:))))ولی تو نور زردی!😁😁



    :|

  • ۳ پسندیدم:)
  • ۲۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۳ شهریور ۹۷

    شبیه


    کمتر از معجزه نیست!

    اینکه کسی بیاید..که کمی،فقط کمی

    شبیه حرف هایش باشد


    +سوال این روزام از خودم وقتی میام بیان:ای بابا حاالا پست از کجا بیارم:|

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲ شهریور ۹۷

    نمیدونم چرا نوشتم،هرچند که..


    برای تو عاشقانه ها شاید کسی است که دست هایت را گرم بگیرد..

    یا گوش هایت را با جملات و شاعرانه ها نوازش دهد..

    تو شاید عاشقانه ها را در واژه های زیبا و بوسه ها و نوازش ها ببینی..

    شاید عاشقانه هارا همان دسته گل رز پیشکشی با لبخند و چشمانی لبریز از اشتیاق معنی میکنی..

    من اما هیچ ازین عاشقانه ها را در سر ندارم..

    واژه ها شاخه گل های رز و برق چشم ها فقط خاطرم را آزرده میکند..

    هیچ واژه ای کوه یخ زده درونم را قطره ای باران نکرد..

    اما..با این همه نتوانستم حسی که بعضی شب ها چون کودکی بی خواب، بی قرارم میکند را کتمان کنم..

    شاید خنده دار است اما تمام عاشقانه ها در وجودم منتهی به یک خواب شیرین است. 

    اینکه دلم اویی را میخواهد..

    که سر روی شانه اش..روی پاهایش بگذارم..

    نه کلام عاشقانه ای،نه نوازشی نه حتی لبخند اغواکننده ای..

    اصلا حتی غم چشم هایم، خستگی نگاهم اخم هایش را در هم گره بزند..

    عاشقانه برای من همین بودن است..دلم بودنی میخواد بی ادعا..بی اغراق..مردی میخواهد چون کوه..

    تا وقت هایی که دنیا گلویم را چنگ میزند. 

    بی هیچ حرفی سرم را به سینه اش بچسباند..

    تا در سکوت و آرامش حضورش خواب مهمان چشمان خسته ام شود و تمام دلواپسی ها از دلم رخت بربندد..

    باورت میشود عاشقانه برای من همان حضور اثبات شده ایست که یک خواب آرام را مهمان چشم هایم کند



    +بر عکس همیشه این یکی دست نوشتمو دوست نداشتم..بنظرم حسی که باید حسی که باید ...منتقل نکرد..

    خیلیا میگن ادم بی احساس یا سردی هستی..راستش هیچوقت ازینکه کسی بهم دست گل داد خوشحال نشدم...از واژه ها هم..بیشتر حس تنش و فشار عجیبی داشتم که دلم میخواست ازین موقعیت راحت شم..

    آخرین بارهم به خانواده گفتم دلم نمیخواد تا مدت ها دیگخ درگیر اینجور مسائل شم..بیشتر آزاردهنده است برام و با جملات  چقدر بی احساسی هم زیاد روبه رو شدم:)اینارو گفتم که به اینجا برسم..که هیچوقت هیچ عاشقانه ای نه خیال کردم و نه خواستم به جز همین بودن ساده،نمیتونم کتمان کنم شبایی که خستم ،و دلم گرفته..چقدر دلم میخواست یکی بود..

    وهمیشه تنها دلم بودنی رو میخواست..که بدون زبون بازی بدون هیچ هیچ نوازشی..سرمو بزارم روی پاهاش روی شونه اش..تا اروم بگیرم و خوابم ببره..سکوت..و اخم های یه مردی رو که نگرانی و از اخمش میشه فهمید رو به زبون بازی وهزار نازو نیاز و ... ترجیح میدم..و من از تمام عاشقانه ها فقط همین بودن در سکوتی رو خواستم..که در آرامشش حضورش بدون هیچ کلامی انقدر آروم بگیرم که خوابم ببره...






    دریافت

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

    😭😐



    رئیس کانون یادتونه؟؟همون گه گفتم از روز مصاحبه بادیذنش استرس میگیرم؟

    اصلا این مسئوله ضدحال زدن به منه ..

    امروز اومده بود من رفتم نتامو نشونش بدم که بگم دیدی من چقدر بلدم:|

    بعد گفت دودقیقه صبر کن..بعد که حرفش تموم شد..گفت اا شما استادی؟😒😒من فکر کردم دانش آموزی

    ده دقیقه بعد صدام زد گفت شما بانوجه به سن و چهرت نمیتونی لولای بالا داشته باشی😞😞😞😞

    وقتی من شمارو با دانش آموز اشتباه میگیرم یعنی زوده

    از کلاس امریکن فایل فرستادتم ترم اول،

    تصور کنید کتاب ادبیات سوم دبیرستان بگیرن اول دبستان بدن بهتون😭😭😭😭


    آخرم حرف فاطمه شد،انقدر بچه میزنی که ادمم حسابت نکنن😐

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷

    شب نوشت



    1

    میگم آقا،شمایی که یه تصمیم ساده واسه خود خودتم نمیتونی درست بگیری!

     و هنوز 24ساعت نگذشته از حرفت برمیگردی،واقعا چطور روت میشه،نه جدا چطور روت میشه قولای دور و دراز به بقیه میدی منم منم میکنی؟

    یکی نیست بگه آخه تو خودت یه تصمیم میگیری پاش بمون راضی کردن بقیه ارزونیت!

    شما بتونی اصلا!ولی گند نزن به اعتماد و باور بقیه!اگه شرافت...

    ولش کن!


    2

    آقا صبحی رفتم امتحان فک کنم 20شم😁 از وقتی برگه رو داد پنج دقیقه نشد که من تموم کردم:دی

    گفتم صحیح کن نمرمو بده گفت نه باید استاد،گفتم من جزوه همرامه نشونتون میدم شما صحیح کن

    گفت نه نمیشه برو فردا یا پس فردا بیا نمرتو بگیر(اومدم بگم  روزای عادی حال نداری از جات پاشی!پنجشنبه جمعه فعال شدی؟)

    داشتم میرفتم گفت راستی خانم مبلغ ده تومن باید بدی برا امتحان

    یه برگه یک رو پرینت زده با ده تا سوال داده و میخوان تصحیح کنن دهههههه تومن؟:|من ترجمه میکنم به بدبختی 7تومن میگیرم تو برا سواال تستی اونم ده تا 10؟:|

    بگم براتون تو کارتمون ده تومن نبود؟(وی اشک میریزد)

    12تومن ته پول ترجمم  بود از همون دادم..تهشم کارت مامانمو دادم بهش گفتم بگیر پولاتون میریزن:|ایش:|


    3

    آقا امروز رفتم ابزرو خیلی خوب بود،خانم مسئوله گفت چقدر جوونید ماشاءالله..

    رفتم سرکلاس تا بچه ها فهمیدن فکشون افتاد،بعد از هنگ در اومدن هی نگام میکردن میخندیدن باهم حرف میزدن

    ته نگاه همشون یه چطوری جوجه بود:|

    خلاصه آخرشم مسئوله و همون رئیسشون که ازم دمو گرفت صحبت کردن و خانمه گفت آخه ایشون با شاگرداش خیلی تفاوت سنی  و ظاهری نداره،ماشاءالله کمتر از سنشم میزنه چهرش(مثلا کفش پاشنه دارم پوشیده بودم ابهت بگیرم:/)،آقاهه گفت اتفاقا خوبه با بچه ها بهتر ارتباط میگیره

    ولی قطعا ترمای اول حسابی دنبال فیلم کردن و گیر دادن بهمن بچه ها:|البته تا من کلاس بردارم-__-

    یا خیلی بچه ها باهام خوب میشن یا به قول اون جمله تاریخی فاطمه آدمم حسابم نمیکنن:|



  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷

    روز نوشت


    1

    دیروز با مامان رفتیم...

     همش یادم میره این کلمه ی اداره رو هان:|

    داشتم میگفتم رفتیم اداره یه اقایی جلو تر از من اومده بود...خانمه گفت آقا هشت تا درس افتادی:|

    اونم خیلی ریلکس گفت بله اسمشون گفت روانشناسی ...

    یهو پسره حق به جانب پرید گفت این چه درسیه اخه چیزی نبود که همش 6صفحه بود

    خانم گفت آقای محترم تو از6 صفحه گرفتی 8😁😁وای من پاشیده بودم اون پشت،هی لبامو میجویدم نترکم


    2

    رفتم پیش خانمه گفتم استاد جیم تماس گرفت؟اخه من همه نمره عام 19.5یا20بودن،گفت آره ببین من نمیتونم نمره بدم ولی دوست دارم کمکت کنم،بخوون بیا ازت نمره بگیرم(یعنی ببین میخوام بهت نمره بدم ولی مثلا خیلی قانونمندم بیا امتحان بده که بگم االکی نمره ندادم)

    گفتم نمیشه من برگمو ببینم؟

    یکم نگام کرد بعد به افق خیره شد

    احتمالا داشت فکر میکردم کهه باید از جاش پاشه بره کجا برگه منو پیدا کنه بیاد دوباره اوووووه😁😁

    یهو از افق دراومد گفت:میخوای ببینی چی بشه؟بیا امتحان بده😁😁

    میخواستم خدایی چقدر تو خسته ای😁


    3

    مربی میگفت سالن منشی تمیز نمیکنه..

    تو دلم گفتم بهش بگم من روزایی که کلاس دارم میام سالنارو تمیز میکنم برق میندازم شهریه نگیره ازم..

    والا کار کردن که عار نیست..زحمت میکشی!

    خدا دست همه ما جوونارو بگیره که همه گیرامون ختم میشه به بی پولی 


  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷

    آنچه گذشت



    خب من دیروز کلاس رفتم چندین ساعت له له بودم،سطح بعضیارم دیدم وحشت کردم..

    ازونجایی که میدونم استرس بگیرم خیلی گاف میدم خیلی گرامری حتی شدید!:|درحد هیزو هرا،تا این حد هول میشم

    اما شکر خدا امروز موقع demo تونستم  به خودم مسلط تر باشم،البته که خیلی برنامه ها داشتم نشد

    دقیقا همین شال خوشکلمم پوشیدم (این شال و روسریه ابی  من انقدر پوشیده میشن تا از پوسیدگی پاره شن:|)

    اما میتونم بگم از بقیه خیلی جلوتر رفتم حتی به شعرم رسیدم:|و سینگ کردم:|سینگا😁نه درحد قمیشی ولی

    درکل با کسی حرف نزدم تا لحظه دمو تمام استادای خوبشون سرکلاس بودن تا با فارسی حرف زدن و سوال پیچ کردن دهنمونو سرویس کنن و البته بلافاصله یادداشت میکردن:|

    انقد استرس دمو داشتم که برای اولین بار با یکی حرف زدم اونم یکی از استادهای اقای جوونشون😁😁

    انقدر سوال پرسیدم و مشتاقانه جواب میداد می‌گفتم این الان میگه دختره عاشقم شده:|

    ولی علی رغم همه این سکوت و کاری به کسی نداشتنا اساتید اقاشون ارادت ویژه ای به من داشتن😁

    یکیشون وسط درس دادنش  ازم پرسید هلو دوست داری؟البته درسش همین مباحث بود،گفتم اره یه هلو داد بهم

    بعد اون استاد پشت سریم انقدر منم منم کرد که دادم بهش گفتم بیا(تو دلم گفتم بگیر بیا بیا گشنه بخور نخورده:|)😁

    خلاصه علی رغم توضیحات و تلاشای داوطلبانه ی اساتید اقا دقیقا همون چیزایی که گفته بودنو یادم رفت:|

    و درس رو دادم،وسطش میخواستم بگم فعل پوت ان برای لباس و عینک و کرم زدن استفاده میشه!

    با چادر:|یکی گفت چادرتو دربیار پوت ان نشون بده ولی نکردم خیلی ضایع بود از اولش با چادر بری یهو وسط دمو چادر دربیاری گفتم تصور کنین من یه کت دارم:|

    نشستم و تمام. اخرکار دونه دونه میرفتن داخل وقتی رفتم تمام اساتید و اون مسئول اصلیشون بودن،

    آقاهه(مسئول اصلیشون) گفت:خب شما زبان عمومیت از همه بهتر بود،(انقد مثبت جلو اسمم بود😁)و همه تایید کردن و گفتن خیلی خوب بود منتهی بدرد کودکان نمیخوره هیجانی تر باید باشی،کلاست بدرد لولای بالاتر میخوره،ولی من خیلی از شخصیت شما خوشم اومد😁✌شما یک ترم برید سر کلاس امریکن فایلز که سطحش از کتاب امروزی که همه کار کردن بالاتره!و یک ترم میربد میشینید تدریس رو نگاه میکنی و دوباره دمو:|اگه خوب باشی از ترم بعد اگر نه هم ان شاءالله از ترم زمستان کلاس میدیم بهتون:|(تو ددلمم گفتم شایدم هیچوقت:|)

    جالبه بگم من یه پارتی داشتم که قرار بود ضمانت منو بکنه!(من خودم روش حساب نکرده بودم)بعد امشب زنگ زد بابام گفت اینجوری شده گفت راستش من مسافرتم هنوز  نرسیدم صحبت کنم راجع به دخترتون:|

    من از رئیس کانون به شدت استرس میگیرم نمیدونم چرا خیلی با پرستیژه، اخمو و بداخلاق نیست ولی جلوش لال میشم:|روز اول مصاحبم با رئیس بود میخواستم به این مسئول و استاداشون که هی میگفتن زبان عمومیت از همه بهتره بگم نبودید اونروز ببینید من چطور مرز های زبان رو در هم شکستم:|

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۹ مرداد ۹۷