دلدادگان رو نگاه میکنید که؟اون برادر نخبه رو دیدید؟
کلا تعطیله!انقدر مامان بابای من حرص میخورن:))
مامان:اسمش نخبه است چقدر بی عقلا!
من:این نخبه ها کلا بعضیاشون رد دادن!پارسالم یکی از نخبه ها خودکشی کرد بخاطره یه دختره:|
بابا:|
من:خیلی خوشحالین نابغه نشدم نه؟^_^
2
من فحش که میخوام بدم حول حیوونا میچرخه:| برادرا هم که همیشه رو اعصابن! من:اهههه محمد چرا انقدر گاوی؟؟وقتاییم من حال ندارم خرتر میشی:| داداشم:الان نفهمیدیم گاویم یا خریم:| من:داداش هرکدومو دوست داری بیشتر بگو یوقت با من تعارف نکنی-_- #بی ادبم خودتونین:|
3 مامان:مجبور شدم رژیممو بشکنم! داداش:مگه شما رژیمم میگیری؟ من:آره والا ما هر وقت شما رو میبینیم داری پیش دستی پیش دستی میخوری😁 مامان:کوفت،بیشعورا😒😒من ازون موقع 70گرم کم کردم ما😂😂😂
4 راستیییی مریم لطف کرد اومد مدلم شد😁 نگم داستان ها داشتیم بعد رفتیم آیس پک بزنیم! همیشه وقتی میرم گوشه ترین میز رو پشت به همه میشینم که از گلوم بره پایین،اما مریم گفت بیرون بشینیم دوست مریم اومد و مشغول حرف شدن همونطور که من تمام زورمو میزدم ایس پکو بالا بکشم یکی از بچه ها دانشگاه و دبیرستان و دیدم که از دبیرستان و دانشگاه حتی همش دوست پسر عوض میکرد!با یه پسره ی قد بلند داشتم محاسبه میکردم ببینم کیش میشه😂😂یادم اومد بچه ها گفتن با یه پسره خوشکل نامزد کرده:|خلاصه دخترم اصلا محل نداد رفتن یه پسره اومد گیر داد یا فال بخر ازم یا ایس پک بگیر برام:|آخرم کوفتمون کرد ولی من تا تهشو خوردم پول داده بودم:| هم فال گرفتیم هم مریم بت من طور ایس پک گرفت براشون😁
+چهارشنبه کلاس دارم با بچه ها!دعا کنید رضایت داشته باشن این ترم بهم کلاس بدن🙏
میون روزای سخت که باید بی انصافی خیلی ها هم تحمل کنی از غرهای صاحب کار و مشکلات زندگی و..
،یا وقتایی که حتی حال خودتم نداری،احوال پرسی ،خوبی گفتن بعضی ها خیلی حالتو خوب میکنه ،یه تسکین برای همه ی این روزا..همینکه یکی هست حواسش هست..از بودنت خوشحاله،قدر این دوستاتونو بدونید
+ببخشید که باقیتونو ننوشتم-_-حدس زدین؟؟این پایین با رنگ سفید نوشتم:دی
هم می زد و می نوشید. قهوه ای تلخ . فاصله پای نزدیک شدنم را بریده بود و مرا به هیچ نسبت می داد از خودم بدم می آمد خیال می کردم با اثاث خانه تفاوتی ندارم همگی ایستاده ایم تا عشق شانه هایش از گریه بلرزد و آه در گلوی گنجشک ، جای دانه ، دام بچیند. از خودم بیزارم وقتی جاده ها طولشان از بازوی من بیشترند وقتی نیستم و و سرت به جای شانه ی این مرد به قاب در و درد تکیه می دهد
در پس این ظاهر آرام و معمولی روح دخترکی از سوز سرما درحال یخ زدن است،مردابی که آرام به کام نابودی میبردت.. نه رعشه و نه لرزشی...نه دست و پا زدنی که از غمش تا صبح بیدار نگهت دارد! یک جور مرگ تدریجی .. تنها سرگیجه و بی قراری های بی دلیلی را میچشی که هربار از درک چرایش عاجز می مانی.. باید آخرین توان را در پاهای خسته ات بریزی.. باید اینبار تا آخرین نفس بروی.. باید میان این راه پر از تلخی زندگی به خودت برسی.. و خود را که ازین سردرگمی چون کودکی گمشده میدوی.. غافلگیر کنی! یک آن،یک حرکت.. دست های خودت را بگیر.. تا این حرکت بی اختیار به سمت نابودی را پایان ببخشی.. یک آن،یک حرکت..و پایان کابوس چشم باز کنی و زمزمه ای وجود بی قرارت را آرام کند.. آرام باش،آرام باش...آرام
+دوسه سالیه..آروم آروم عوض شدم..،کلا متفاوت با گذشته!ساکت آروم.کم حرف... این روزا علاوه بر اون سکوت و آرومی..کم طاقتم..بی قرار...نمیدونم چرا..ولی خوب نیست..اصلا خوب نیست! ++کی بود میگفت پست ندارم؟؟
برای تو عاشقانه ها شاید کسی است که دست هایت را گرم بگیرد..
یا گوش هایت را با جملات و شاعرانه ها نوازش دهد..
تو شاید عاشقانه ها را در واژه های زیبا و بوسه ها و نوازش ها ببینی..
شاید عاشقانه هارا همان دسته گل رز پیشکشی با لبخند و چشمانی لبریز از اشتیاق معنی میکنی..
من اما هیچ ازین عاشقانه ها را در سر ندارم..
واژه ها شاخه گل های رز و برق چشم ها فقط خاطرم را آزرده میکند..
هیچ واژه ای کوه یخ زده درونم را قطره ای باران نکرد..
اما..با این همه نتوانستم حسی که بعضی شب ها چون کودکی بی خواب، بی قرارم میکند را کتمان کنم..
شاید خنده دار است اما تمام عاشقانه ها در وجودم منتهی به یک خواب شیرین است.
اینکه دلم اویی را میخواهد..
که سر روی شانه اش..روی پاهایش بگذارم..
نه کلام عاشقانه ای،نه نوازشی نه حتی لبخند اغواکننده ای..
اصلا حتی غم چشم هایم، خستگی نگاهم اخم هایش را در هم گره بزند..
عاشقانه برای من همین بودن است..دلم بودنی میخواد بی ادعا..بی اغراق..مردی میخواهد چون کوه..
تا وقت هایی که دنیا گلویم را چنگ میزند.
بی هیچ حرفی سرم را به سینه اش بچسباند..
تا در سکوت و آرامش حضورش خواب مهمان چشمان خسته ام شود و تمام دلواپسی ها از دلم رخت بربندد..
باورت میشود عاشقانه برای من همان حضور اثبات شده ایست که یک خواب آرام را مهمان چشم هایم کند
+بر عکس همیشه این یکی دست نوشتمو دوست نداشتم..بنظرم حسی که باید حسی که باید ...منتقل نکرد..
خیلیا میگن ادم بی احساس یا سردی هستی..راستش هیچوقت ازینکه کسی بهم دست گل داد خوشحال نشدم...از واژه ها هم..بیشتر حس تنش و فشار عجیبی داشتم که دلم میخواست ازین موقعیت راحت شم..
آخرین بارهم به خانواده گفتم دلم نمیخواد تا مدت ها دیگخ درگیر اینجور مسائل شم..بیشتر آزاردهنده است برام و با جملات چقدر بی احساسی هم زیاد روبه رو شدم:)اینارو گفتم که به اینجا برسم..که هیچوقت هیچ عاشقانه ای نه خیال کردم و نه خواستم به جز همین بودن ساده،نمیتونم کتمان کنم شبایی که خستم ،و دلم گرفته..چقدر دلم میخواست یکی بود..
وهمیشه تنها دلم بودنی رو میخواست..که بدون زبون بازی بدون هیچ هیچ نوازشی..سرمو بزارم روی پاهاش روی شونه اش..تا اروم بگیرم و خوابم ببره..سکوت..و اخم های یه مردی رو که نگرانی و از اخمش میشه فهمید رو به زبون بازی وهزار نازو نیاز و ... ترجیح میدم..و من از تمام عاشقانه ها فقط همین بودن در سکوتی رو خواستم..که در آرامشش حضورش بدون هیچ کلامی انقدر آروم بگیرم که خوابم ببره...
رفتم سرکلاس تا بچه ها فهمیدن فکشون افتاد،بعد از هنگ در اومدن هی نگام میکردن میخندیدن باهم حرف میزدن
ته نگاه همشون یه چطوری جوجه بود:|
خلاصه آخرشم مسئوله و همون رئیسشون که ازم دمو گرفت صحبت کردن و خانمه گفت آخه ایشون با شاگرداش خیلی تفاوت سنی و ظاهری نداره،ماشاءالله کمتر از سنشم میزنه چهرش(مثلا کفش پاشنه دارم پوشیده بودم ابهت بگیرم:/)،آقاهه گفت اتفاقا خوبه با بچه ها بهتر ارتباط میگیره
ولی قطعا ترمای اول حسابی دنبال فیلم کردن و گیر دادن بهمن بچه ها:|البته تا من کلاس بردارم-__-
یا خیلی بچه ها باهام خوب میشن یا به قول اون جمله تاریخی فاطمه آدمم حسابم نمیکنن:|