۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

این روزها

 

1

یه همکار دارم سنش از مامانمم بیشتره روزی که اومد با یه روی خیلی خوب بود 

و خب طیق ادعای خودش 13 سال تجربه شنیون داشته! اولا دیدم خوش برخورده هی دوست داره کمک کنه

منم گفتم چرا از تجربه اش استفاده نکنم؟

ولی حقیتا کار به جایی کشید که تا میتونست کار منو تخریب میکرد و جلوی بقیه منم منم راه مینداخت

علاوه بر این که با این با زیراب منو زدن تونسته فعلا شنیونارو بگیره.. مشتری های خودمم میان براشون شنیون میزنم

تا میبینه من رفتم سراغ کاردیگه و شلوغم وحواسم نیست. پیش مشتریام زیرآب منو میزنه و میگه این کارش خوب نیست دفعه بعد بیا زیر دست خودم و...

خلاصه که من جای بچشم ولی این همه حسادت و منیت ومن من کردنشو درک نمیکنم

خدایی این نونا خوردن داره؟ 

فقط به خودم میگم این دیگه چقدر بدبخته که با منی که جا بچشم خودشو مقایسه میکنه و میخواد کارشو بدزده:|

 

2

حقیقتا من اصلا بنده خوبی نیستم

و توی بندگی انقدر داغونه کارام که هربار بهش فکر میکنم از خودم شرمنده میشم

اما همیشه تو زندگیم به خدا اعتماد دارم و داشتم و مطمئنم که هرچی پیش میاد قطعا خیر من درون کاره

 

3

چند هفته پیش ازم یه کلاههبرداری مجازی شد

هنوز یادم میافته حرصم میگیره:دی

بماند ک کلی دوندگی کردم که پیجشو ببندن یا بگیرنش که حداقل پول بقیه نخوره پول خودم هیچ 

حالا امروز اینستا یه استوری دیدم ریپلای کردم نوشته شما برنده شدید. پیام بدید واتس اپ برا دریافت هدیه

باورم نمیشه نرفتم پیام بدم دیگه:)))

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۷ تیر ۰۱

    نفر سوم

    امروز یه پیج املاکی میدیدم نوشته بود یه معامله امروز قرار بود انجام بشه که گیر نفر سوم افتادیم و کنسل شد.

    بعد در ادامه نوشته بود نفر سوم کسیه که در لحظه اخر به خریدار و فروشنده اضافه میشه و ژست پدرخوانده میگیره با قصد دلسوزی مانع انجام معامله میشه که بعد از چند روز هم باعث پشیمونی خریدار و فروشنده میشه...

    از ظهر دارم فکر میکنم به نفرات سوم زندگیمون‌..

    میتونه مادر و پدر باشه، میتونه همکار باشه و یا یه دوست باشه! کسایی که به هر دلیلی، شکست های قبلی خودشون، ضعف های وجودیشون ریسک پذیر نیستن و شجاعت انجام کارهای بزرگ رو ندارن..

    این نفرای سوم نه تنها هیچوقت مشوق ما برای حرکت های بزرگ زندگیمون نیستن بلکه مادامی که متوجه قدم های بزرگ زندگیمون میشن  که میتونه زندگیمونو متحول کنه! با حجمه های زیاد، کوهی از انرژی منفی، دلسوزی ها و نگرانی های الکی سعی میکنن مارو منصرف کنن و به یه منطقه امن و یه زندگی معمولی و حداقلی ولی مطمئن محدود کنن!

    خیلی وقت ها این نفرات سوم انقدر به ما نزدیکن و عزیز که نمیشه حذفشون کرد! اما باید مواظب باشیم که این آدما تا چه حد میتونن تو لحظه آخر درست وقتی که میتونیم یه انتخاب خوب داشته باشیم مارو منصرف کنن و عقب بندازن

  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۱ خرداد ۰۱

    گاهی یادت میره منم!

    وسط بحثو دعوا یهو میگفت

    _منم!

    راستش اونقدری سرگرم گله و لجبازی بودم که توجه نمیکردم در جواب همه حرفام فقط میگه منم

    حواسم نبود اصلا بپرسم یعنی چی منم؟

    بدتر حرصی میشدم و آتیش معرکه بالا میگرفت و کار میرسید به اونجا که نباید!

    یبار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد داد زد : منم!

    اینکه داری باهاش میجنگی منم!

    دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه خیابونم نیست!منم!

    نه شمشیر دستمه نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم!

    میبینی دستام بالاست؟تسلیمم!

    نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم،فقط به حرمت عشقی که توگاهی از یاد میبریش

    یه وقتایی اگر سکوت نمیکنم برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم

    فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنم چیزی رو

    یادم نمیره اونی که جلوم وایساده تویی

    ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش میزنی، زخم زبونش میزنی منم!

    میفهمی؟ منم!

     

    +طاهره اباذری هریس

  • ۱۸ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۱

    هفته ای یه روز آدم باش

    ۱

    دیشب توی قطار یه فیلم جالب گذاشته بودن که خب از نیمه فیلم رو دیدیم ولی کلیت فیلم از همونجا متوجه شدم..

    توی این فیلم میاد تقابل دو نگاه به زندگی نشون میده که اولیش قالب اصلی زندگی هممونه، نگاه اولش نگاه کارمندیه، سر تایم بیدارشی سر تایم بخوابی استرس کار همه چی رو برنامه، همه برنامه ریزی ها بر اساس کار، بچم یه روز از درسش نیافته  درسخون باشه معدل اول باشه و....

    و بعد نشون میداد چقدر این چهارچوبای الکی مارو از لذت زندگی محروم کرده! چقدر غرق زندگی منضبط کارمندی هستیم و از لذت و هیجان زندگی دوریم!

    آخر فیلم یه دیالوگ قشنگ به این مضمون بود: همه ما وقتی جای هستیم که بهمون خوش میگذره و کنار عزیزانمون هستیم فکر میکنیم چیزی نیست و بازم تکرار میشه، درحالی که شاید اینبار آخرین بار باشه! من زنمو کنار این دریاچه از دست دادم و این آخرین باری بود که خوشحال بودم...

     

    ۲

    روحیه ریسک پذیری خیلی خوبه، روحیه رها بودن این چندوقت تو زندگی و کارم به خصوص متوجه شدم چقدر به این روحیه لازم دارم و چقدر جاش خالیه! و خب میتونم بگم یکسال گذشته برای من تجربیات خیلی زیادی به ارمغان آورد.. برای خیلیاش چندروز اضطراب کشیدم دلپیچه داشتم، متاثر شدم، افسرده شدم و... ولی خب خوشبختانه قوی تر شدم یا به عبارتی پوستم کلفت تر شد😅😅

     

    ۳

    حقیقتا ماه رمضان یک کانال ختم قرآن شرکت میکردیم با یک سری از دوستان، تصمیم گرفتیم این کار بصورت هفتگی ادامه بدیم.. البته جوری که اذیت نشیم و فشاری نباشه مثلا هرکسی به اندازه توان و وقتش از یک صفحه در هفته تا .... میتونه انتخاب کنه!

    ولی خب تمرکز اصلی برنامه سالانه بر تفسیر قران که اونم بصورت هفتگی پارت پارت و حجم کم ارائه میشه که وقت دوستان نگیره و اگر دوست داشتن میتونن تبادل نظر کنن و حتی سوالاتشونو بپرسن تا از یک فرد خبره براشون بپرسیم.. خلاصه اگر کسی دوست داشت خصوصی پیام بده تا اضافه اش کنیم به طرح:)

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۱

    اعتماد به نفس

     

    1

    آقا پست قبل دوست نداشتم کلی منتظر کامنت بودم نیومدین بعد میگین چرا ما فرار مغز ها داریم خب دریابید منو:|

     

    2

    حقیقتا دلم میخواد من سه سال پیش پاشه بیاد یه لگد هوارم کنه بلندم کنه یه هل بده ازین وضع درام... اه اه

    البته خیلی هم دلم میخواد یه چی بزنم روشن شم:دی منظورم یه ب کمپلکسی نوروبیونی چیزیه!

     

    3 یه کتاب میخونم خیلی باحاله میگه غالب ادما تا یه ذره از مرز حماقت کامل رد میشن احساس میکنن خیلی حالیشونه کافیه یه ذره فرضیاتشونم درست دربیاد کلا دیگه خدا پیغمبر نمیشناسن!مثلا توی یه ازمایشی ااومدن یه سری ادم معمولی گفتن فرض کنید دکترید این چند مورد مرتبط بررسی کنید. اقا هیچی از مورد دوم سوم یهو همه سیس دکتری گرفته بودن یجوری جوگیر شده بودن که کسی نمیتونست اساتید بیاره پایین

     

    4

    دوستم رفته بود یکی از سالن های برند تهران شنیون زده بود حقیقتا شنیون دیدم شاخ دراوردم که چقدر این بشر کارش داغونه و افسردگی گرفته بودم که چه پولی در میارن اینا اونوقت من این شنیون میزدم اگه کلا کارمو میزاشتم کنار که من کلا استعداد ندارم که کارم انقدر کثیفه!

    اما وقتی که به دوستم گفته بود دنبال یه نفره که کمکش براشینگ و کرلی کنه و در کنارش فوت و فنای کارشو یادش میده از مرز افسردگی به مرز عصبانیت با فحشای باغ وحشی رسیدم!

    لعنتی تو چه فوت و فنی میخوای یاد بدی؟

    فقط دلم میخواد یکیتون بیاد کارای خودمو درکنار کارای اون سالن برند زعفرانیه نشونتون بدم شما قضاوت کنید:|

    البته که یه فرق بزرگ بین من و اون ادم هست! اونم اینکه اون جسارتشو داشته با اینکه هیچی حالیش نیست بره اونجا سر کار من هنوز منتظرم تا اواسط سال روخودم کار کنم قوی تر شدم برم

     

     

     

  • ۱۷ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۸ فروردين ۰۱

    عیدتون مبارک😁

    عیدتون مبارک ماه رمضان هم داره میاد و به به... همیشه عاشق ماه رمضان بودم البته تا قبل حلولش😁... اما به محض اینکه میومد تا هفته آخر

    در حال آه و ناله ام😁

    خیلی دلم میخواست منم روزه کله گنجشکی بگیرم.. خب ما بزرگا هیکلمون بزرگ شده قلبمون هنوز اندازه گنجیشکه. چرا فقط بچه ها روزه کله گنجشکی بگیرن؟

    کلا یه سری چیزا هست برا ماها خوبه ولی میدنشون به بچه ها

    مثلا همین عیدی!اقا بچه چه میفهمه پول چیه؟

    پول و عیدی من جوونو خوشحال می‌کنه،منی که زندگیم کلی خرج داره!

    نمونش همین امسال!

    انقدر استوری گذاشتم «دستانی که عیدی می‌دهند از لبانی که تبریک عید میگویند مقدس ترند» یا «به من تبریک عید نگید من از وقتی  که دیگه کسی بهم عیدی نداد عید در من مورده »

    خلاصه تلاشام نتیجه داد و دو نفر بانی شدن امسالم عید در من زنده نگه دارن! اونوقت این فنچ های فامیل هر سری که همسرم با تهدید کلت عیدی هارو میداد تا بدم به بچه ها با یه نگاه آمیخته به غم و در حالی که بچه پول به زور از دستم میکشید عید تبریک گفتم...😒

    خیلی سخت بود خدا قسمت همتون کنه

  • ۱۵ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۲ فروردين ۰۱

    مشت های کوبنده😐

    اومدیم یه جایی دوتا پلاستیک شکلات دادن دست دوتا بچه تخس با یه ضربی میکوبن.. بابا اینا اشتباه گرفتن این مشتارو باید حواله اسرائیل اشغالگر کنی بچه جون

    مگه حمله چریکی اینجاست اینجور پرت میکنی چرا مادر پدرا توجیه نمیکنن بچه هارو😐

    البته این صحنه منویاد سر سفره عقدم انداخت که کیسه نقل دست مادرمو مادر همسرم بود این نقلارو مشت مشت به یه ضربی میزدن دوتایی انگار میخواستن دهن مارو صاف کنن😐

    خیلی دل جفتشون پر بود حقیقتا، دیگه پرچم سفید بردم بالا خواهش کردم آرامش خودشونو حفظ کنن خطر کور شدن و جراحات دیگه است..

    آره خلاصه

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۴ اسفند ۰۰

    نیمه تاریک وجود

    حقیقتا توی نیمه تاریک وجود من یه آدم ضعیف و سرخورده است..
    کسی که همیشه بهش گفتن و باور داشته برای خوب بودن باید یک باشی، اول باشی، بی نقص باشی...
    آدمی که سال ها جای من زندگی میکرد و احساس کافی نبودن و بی فایده بودن با خودش میکشید هربار تلاش میکردم بهش غلبه کنم نا موفق بودم.. تا حدود یکی دو سال گذشته..
    که البته نقش همسرم برای کمک به غلبه به این حس خیلی پررنگ بود.‌‌..
    این روزا خوب زندگی میکنم گاهی ماهی یکی دوبار سرباز میکنه و بعد اینکه به خودم میام تموم میشه..
    یاد گرفتم خودمو دوست داشته باشم به خودم افتخار کنم و مسیری که اومدم رو ببینم و کمال گرایانه خودمو مقایسه نکنم...
    اما یه وقتایی سر و کله اش پیدا میشه و تمام انرژیمو میگیره یهو وسط کار به خودم میام و جایی که یکم کارم سخت میشه و یا باب دلم نیست خرمو میگیره، شبیه فیلما انگار تمام صداهای اطرافم انگار محو میشه و خودمو تنها میبینم یه موجود ترسیده یکی که دلش میخواد کوله و وسایلشو برداره وفرار کنه
    به خودم تلنگر میزنم کجا میخوای فرار کنی، فرضا فرار  کردی تا کی میتونی فرار کنی بالاخره یبار باید وایسی و تمومش کنی... و اینجوری هربار خودمو هول میدم‌..
    یا حتی گاهی وقتا که کارباب دلم نیست به قدری خودم با خودم درگیرم که اگه مشتریم راضی باشه خیلی زیر قیمت میگیرم با اینکه میدونم خیلیا از همین بدتر میزنن و خیلیم ادعا دارن.. ولی من اون موقع که حالم با خودم خوب نباشه.. یهو احساس کافی نبودن و خوب نبودن وجودمو میگیره..
    گاهی همسرم بهم میگه کارت خوبه مشتریتم راضیه پس انقدر به خودت سخت نگیر اگر قرار بود کارت انقدر بی نقص باشی مثل فلانی که یک میگی یک چهارم اون از مشتری پول نمیگرفتی... پس انقدر حس بد نگیر این موارد چون خودت اینکاره ای ریزبینی بقیه نیستن!
    همیشه به این حرفش فکر میکنم و سعی میکنم با خودم کنار بیام و دوباره به این حس فائق شم.

    ولی خوب گاهی توی لحظه باز سر و کلش پیدا میشه

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۵ اسفند ۰۰

    روزنوشت

     

    1

    اتوبوسای تهران یجوری رانندگی میکنن و از بغل هم رد میشن

    که هر آن فیلم مقصد نهایی جلو چشات بازسازی میشه و میگی الانه که آیینه اش بیاد تو شیشه اتوبوس کناری کله مردمو بکنه😐

    تازه بعد اون موقع پیاده شدن از اتوبوس حواست نباشه یه موتور زده بهت😐

     

    2

    رفتم این سری گیره بگیرم برا سالن گفتم جنس خوب و محکم بده یبار باز کردم از هم نپاشه

    هیچی دیگه گیره هایی بهم داده جلو مشتری با دندون و انگشت و ناخنام خودمو خفه میکنم تا یه ذره باز میشه میپره میره میافته به گوشه برا خودش😐

     

    3

    قدیما با مامانم میرفتم خرید قدرت انتخاب نداشت همش منتظر بود من بگم خوبه تا بخره.. کلافه میشدم و میگفتم یعنی چی که نمیتونه خودش انتخاب کنه

    دیروز رفتم کفش بخرم یاد اون روزای مامانم افتادم

    قیمت کفشا سر به فلک بود بماند، هرچیم نگاه میکردی کیفیت کفشا چنگی به دل نمیزد، حتی کفشی نبود که چشم ادمو بگیره بگی بیخیال قیمت چشمو گرفته... لازم داریا ولی اونقدرم نگذشته که کیفیت کفشای خوب قدیمتو یادت بره و بتونی با اینا کنار بیای...

    خلاصه که امان از روزگار همچین تو چشم آدم میکنه بعضی چیزارو😐

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۹ بهمن ۰۰

    این فیلد نمیتواند خالی باشد

    خیلی وقته ننوشتم و دارم به درد بقیه دچار میشم منتهی اینکه من مثل بقیه کانال ندارم(😁)

    وقته دوز سومه و رغبتی به واکسن ندارم چه بسا اینکه خیلی خفیف علائم سرماخوردگی دارم ولی خب سیستمم جوریه که تا بشه زوم نمیکنم رو مریضی

    واقعا دیگه به جایی رسیدم که میگم باید توکل کرد به خدا و وکاری نمیشه کرد..

    خیلیا دورو برمون باز گرفتن مریضی رو البته ناگفته نماند قبل کرونا هم این فصل خیلیا آنفلوآنزا و ازین چیزا میگرفتن ولی خب الان همه زومن رو کرونا

    ان شاالله که تنتون سالم باشه، سلامتی واقعا بزرگ ترین نعمته، براش خدارو بارها شکر کنید..

    آقا دیگه همین... دلم میخواست یه چیزایی بگم ولی خب خیلیم دلم نمیخواد راستش 🙄 پس همین دیگه

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۶ بهمن ۰۰