۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دخترک» ثبت شده است

خدایا؟!



خدایا؟!میشود باران ببارد؟!



+این چه دردیست که به جانم افتاده

#خوبم

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵

    اینگونه کلاس منهل میشود:دی


    _بریم؟!

    +بریم..بچه میترسونی؟!پاشو اتفاقا امروز سرم درد میکنه حوصله کلاس ندارم..

    _واقعا بریم؟!

    +آره دیگه پاشو کیفتو بردار تا دم در برو منم پشتت میام فکر کردی میگم نه نریم؟!

    _نه باهم بریم..

    کیفمو برداشتم پاشدم انداختم کولم..یه نگاه به پشت سرم کردم دیدم همه دارن نگام میکنن..

    یهو کل پسرای ردیف کناریم قیام کردن بعد من اونا هم کیفاشونو برداشتن..

    دختره که فکر نمیکرد من حتی بگم آره و حالا هم که همه بلند شده بودن هنگ پاشد..

    هیچی دیگه کلاس تعطیل شد:دی


  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    اینا آدم نیستن:|به همین برکت:))



  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵

    روان پریش:دی


    همیشه ازون سری بچه های شیطون کلاس بودم که همون هفته اول همه معلما وبچه ها میشناختنمو باهام رفیق میشدن..

    یادمه یه همکلاسی داشتم اسمش شیرین بود خیلی همش میومد پیشم و.. 

    داشتم دفترخاطراتمو میخوندم دیدم چقدر که ازم تعریف کرده..

    یهو یه فکر شیطانی زد به سرم:دی

    ازون آدماییم که مخاطبای گوشیم کمن و خیلی کم پیش میاد شمارمو به کسی بدم..این دوستمونم شمارمو نداشت..

    هیچی دیگه من به عنوان یه پسر بهش پیام دادم ویه داستان پرسوزی تعریف کردم

     که عاشق یه دختر بودم شبیه تو بود اسمش سمیرا بود که سمیرا مرد و..

    خلاصه بچه کلی هنگ بود هی میگفت شمارمو ازکجا اوردی میگفتم نمیشه بگم و..

    بعدم یهو نامحسوس وسط حرفام پرسیدم دوستی به اسم سمیرا داری که گفت:

    دوست که نه یه دختره:/تو مدرسمون بود دختره بدی نبودو من زیاد نمیشناختمش کاری بهش نداشتم:/

    :|

    گرچه بعدش فهمید سرکارش گذاشتم دیگه بام قطع رابطه کرد:/ولی حقش بود:دی

    تا این باشه به دوستی که ده خط قربون صدقش رفته نگه دختره:دی

    همچین روان پریشی بودما:/


  • ۳ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵

    بچه باشیم


    گاهی باید بچه بود

    گاهی باید بچه بشی تا آسون بگذره..

    تا یاداوری مشکلات سوهان روحت نشه..

    بچگی مثله برداشتن یه ذغال وکشیدن۸خونه وسط حیات خونه ی مادر بزرگ ...

    و به یاد قدیما..لی لی بازی کنی وجر بزنی..

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۳ آبان ۹۵

    روزنوشت:|بدانید و آگاه باشید:|


    1

    یکی از اعصاب خرد کن ترین ادما..

    اونایین که میان و با این جمله شروع میکنند:ببین من کاری ندارم ولی..

    اونوقت یهو میبینی رسید به۵/۶سال پیش و زخم زبون میزنه:/


    ترجیحا هرجا این جمله شنیدید فرار کنید..:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۳ مهر ۹۵

    روز نوشت:))

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵

    محتاج یک واژه



    در هیاهوی روزهای تلخ وتنهایی..

    میان گلایه های بغض آلود..

    دونفر را جاگذاشته ام..

    این روزها عجیب دلتنگ این دو گمشده هستم..

    خدایا دلتنگم..

    دلتنگ خودم و خودت..

    میشود دوباره ما را به من بازگردانی؟؟

    دلم محتاج یک واژه است..

    ایمان..

    ایمان!



    +خدایا دوباره وجودم را سرشار از خودت می کنی؟؟؟برای قوی بودن فقط تورا لازم دارم...

    خاطره نوشت:راست میگفتی این من من سابق نیست:)



  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۶ تیر ۹۵