۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

هزارویک شب بهارنارنج

1

دلم میخواد یه پول زیادی گیرم بیاد(200تومن،همچین بچه ی قانعیم:|)که البته مربوط به کارتم نباشه که پولم تموم شه حیرون شم...خلاصه داشتم میگفتم..گیرم بیاد برم کتاب بخرم..
البته این چندکتاب نخوندمم بخونم..
یک احساس دین شدیدی دارم..بخونم، تموم شن حس میکنم میتونم نفس بکشم:|
که 2تاشم کادوی وارانه:|خدایای دراین تعطیلات در خواندن کتاب ها مرا یاری و پول خرید کتاب های بعدی را عنایت کن..
اوف اصن چه لذتی داره برم شهر کتاب کتاب بغل کنم عین مجنونا بانیش باز بدون نگرانی از بی پولی بیام گامپ بزارم بزارم رو میز نفسمو بدم بیرون با خنده بگم:
ههههههههههه،حساب کنید^_^


3
فاطمه تعریف میکرد تو خیابون به خانم جلو مامانشو گرفته و خواستگاریش کرده..
داشتم میکفتم اگه برا من پیش بیاد چه عکس العملی خواهیم داشت و...
یه نیم ساعت گذشت دیدم یه خانم خوش برو رو خیلی وقته نگامون میکنه گفتم آهان دیدی خودشه:دی
کم کم نزدیک شد و نزدیک و به مامانم گفت ببخشید خانم!
داشتم کم کم ژست خانم خجالت و حیا میگرفتم منتهی با نیش باز که گفت:
خانم ببخشید من دوتا بجه یتیم دارم و...
:|
لعنتی بهت نمیومد آخه..باجوون مردم چه کردی؟:|


4
قالی هارو پارسال به سلیقه من خریدیم..
اولش مامان نق میزد میگفت نه خوب نیستن..اما تو خونه که اومد هرکی دید عاشقشون شد..
بعد12/13سال امسال مبلارو دادیم تعمیر!گفتن مثل چوبشون گیر نمیاد تعمیرکنید حیفه!
بازم علی رغم مخالفتاشون من پارچه مبل انتخاب کردم امروز اوردنشون..همشون یه به به چه چهی میکنن!
منم راه به راه میگم من بپسندم عالی نشه؟؟😎😎


5
پیرو غارت اتاقم داشتم با داداش بحث میکردم سر موضوع اتاقم که بدون اجازه نباید برید که برداشت گفت:
ببین حرف من نیست همه میگن!بچه از18سالگی به بعد تو خونه اضافیه!همه میگنا!تازه تو دوسال اضافه ای!پس انقدر اتاقم اتقم نکن:|

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۳ اسفند ۹۶

    روزنوشت



    1

    خاله از حرف های حرص درآره بعضی از افراد فامیل میگفت..

    منم داشتم میگفتم که محل ندید بیخیال..فلانی الان بچه داره زندگیشم خوبه و..ول کنید این حرفارو ارزششو نداره

    برداشت گفت باشه مامان بزرگ:|


    2

    خواهر کوچیکه موردی که تعریف کردم خواهر بزرگشو چطور شستم بخاطر حرفایی که پشتم گفته بود اومده بود..

    لبخند زدم فقط دست دادم..

    و تا مادامی که حرفی نمیزد که مخاطبش من باشم نگاشم نکردم..اما وقتی صدام میزد بالبخند جواب میدادم..

    وقتیم خواست کمک بده هرچی اصرار کرد گفتم نه مرسی..

    تمام مدت معلوم بود به شدت معذبه و من خیلی عادی بی تفاوت با یه لبخند رفتار کردم!

    یحتمل خوب درجریان شستشوی خواهر گرام بودن!دیگه تنبیه بسه حساب کار دستشون اومد:)اخرش که مامان گفت چرا انقدر زهرا معذب بود جلوت دلم سوخت

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲ بهمن ۹۶

    روزنوشت



    1

    شب ها دقایقی را برای فکر کردن به این امر اختصاص دهید!

    که آیا داشته هایتان برای شما هستند یا شما بنده ی امکانات هستید!

    دیشب گوشی گرفتم!به لطف اذیت های داداش که مجبور شدم بعد از ساعت ها وقت گذاشتن برای انتقال اطلاعات تمامشو ریست کنم اشک تو چشام از ناراحتی جمع شده بود!

    منی که تصمیم گرفتم امیرحالات باشم ونزاشتم چیزی ناراحتم کنه نه تنها بخاطر اذیت داداش و یه ریست کردن به مرز گریه رسیدم بلکه چندساعت وقتمو دادم که تصمیم داشتم دعابخونم..

    پیش خودم گفتم تو گوشی داری برای خدمت..یا خودم شدم بندش؟

    مدتی میخوام  استفادمو ازش به حداقل برسونم..وکنار خودم نزارمش!

    بلاخره باید معلوم شه من بندم یا این برای خدمت به منه!


    الـرَّغبَهُ فِـى الـدُّنیـا تـُورِثُ الغَمِّ وَ الحُزنِ وَ الزُّهـدِ فـِى الدُّنیا راحَهُ القَلبِ وَ البَـدَنِ.



    2

    یکی از راه های واقعا اساسی که ادم جهشی رشد میده...

    مقابله با خواسته های نفسه!

    نه اینکه به خودت و جسمت آسیب بزنی،نه!

    اینکه به خواسته های غیر ضروری نفس و امیال حتی بی ضررش نه بگی!خیلی خیلی توی رشد آدم تاثیر داره..

    اما خدانکند غرور بیاورد

    دوستی از کتاب استاد صفایی نوشته بود هوس پرتقال کرده بود دلش پرتقال میخواست،میگفت:

    پرتقال دستم بود. میخوردم به نفسم پاسخ مثبت داده بودم. نمیخوردم احساس غرور میکردم! بازی دو سر باخت...


    حارِبوا انفُسَکم علی الدُّنیا و اصرِفُوها عَنها فانّها سریعة الزّوال و کثیرة الزلزال


  • ۹ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶

    روزنوشت

    1

    راجع به تناسخ حرف میزنن

    میگه میگن ممکن روح توی کالبد حیوان بره..

    میگم باورندارم..ولی اگه بود شک نکن خیلیا  قبلا گاو بودن:/


    2

    امروز پایان کلاس رفتم پیش استاد پیرو فرزانمون(همون فسیل)سوال پرسیدم ازش..

    کتاب گرفت یه نگاه انداخت بست داد دستم کیفشو جمع کرد رفت:|


    3

    باز هم کلاس تفسیر بازم من حوصله ندارم..

    امروز تالار یادواره شهداست و من سر کلاس 

    حذفیات نمیگه تا دوهفته دیگه بکشونمون کلاس

    بترس ازدعای دانشجو بترس!


    4

    قال بهارنارنج علیهاسلام :

    تو چه دانی که هرزنامه ها پر از کامنت هاییست که فرستنده هایشان گمان میکردند زرنگی کرده اند!

    وبیان زرنگ تر است


    +۴۰۰مین پست منتشر شده:)

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۹ آذر ۹۶

    روزنوشت


    1

    دوروز پیش با یکی از دوستان داشتیم در عالم مکاشفات غرق میزدیم..

    بسی حال معنوی پیدا کرده بودیم..

    بحث جدی هردو تو حس که این دوستمون میخواست بنویسه چشم بصیرت..

    زد و نوشت پشم بصیرت!

    :)))

    یعنی علنا پاشیدیم..

    درنظر بگیر پشم سیاه از نوع بصیرت:دی


    2

    وقتی بهارنارنج در خانه ورزش میکند..

    +من میتوانم من می توانم..

    ۳۰ثانیه بعد

    +من میتوانم من میتوانم

    صدای گاپ می آید همه بیرون میپرند

    +من دهنم سرویس شد دیگر نمیتوانم:|


    3

    و وقتی مجبورم صندلی شاگرد ون بشینم مصیبت دارم..

    از سردر اومدم گفتم اقا ازادی یه دختره پرید سوار شد و من مجبور شدم جلو بشینم..

    راننده خواست سوار شه که من کیفمو انداختم رو صندلیش:|

    اومدم سوار ش دیدم باز نمیتونم..

    گفتم ببخشید..گوشیمم گذاشتم رو صندلیش,

    راننده ام حیرون نگاهم میکرد..

    حالا مونده بودم خودمو جمع کنم سوار شم,یا چادرمو جمع کنم:|

    خلاصه بعد از کلی بنده جلوس فرمودم و گذاشتم راننده بیچارم بشینه که همون دختر گفت اقا من مشکلی پیش اومده کنسل باید پیاده شم

    من:|

    راننده:/

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۱ آذر ۹۶

    روزنوشت یک بهارنارنج خسته


    1

    دعای خوبی نیست..شایدم کار درستی نیست..

    ولی خدا از سر اونایی که باجون ادما بازی میکنن نگذره..

    از سر بعضی ازین دکترا!!

    با این حال وضع همین مونده بود با تجویز داروی اشتباهی یه ابله مسموم شم!

    توقهی نمیشه داشت دکتری که دیرمیاد برای فقط رد کردن مریضا پنج دقیقه هم وقت نمیزاره و اونوقت دارویی مینویسه که ربطی به بیماریش نداره!



    2

    هنوز که هنوزه با دیدن سریال جومونگ یاداون نابغه هایی میوفتم که عاشق سوسانو شدن.ومیخواستن باهاش ازدواج کنن..

    واونایی که اصرار داشتن اسم بچشونو بزارن سوسانو..

    واقعا فازشون چی بود؟تا این حد ...؟؟!


    3

    امروز از صبح باوجود این مسمویت همش سرپا بودم و درحال تحرک..

    وهی از شدت سردردو سرگیجه سرمو فشارمیدادم 

    بماند که اسید معدم اومد تو دهنم ..وتمام مدت دهنم مزه تلخ زهرمار میداد

    خستم(جسمی)

    واقعا دیگه نمیکشم(جسمی)

    خوابم میاد ولی انقدر خسته و سردردم که خوابم نمیبره فعلا


    ازلحاظ روحی خوبما جسمم داغونه:دی

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۲۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۴ آذر ۹۶

    روزنوشت



    1

    چندوقتیه کنار دوستام میخوام شکلاتی چیزی رو ازکیفم بیارم بیرون بخورم میگم:فلانی,ببین این شکلات تلخه!شکلات تلخ میدونی یعنی چی؟

    یعنی میزاری دهنت همش تلخ ویه ترکیب ریزشوروترشم داره!

    تلخ تلخ!خوشت نمیاد نخور.ولی اگر بخوری بگی اه این چی بود چرا انقدر تلخه و...میزنم فکتو میارم پایین:|


    یعنی انقدرکه دوستام دستم شکلات دلستر و...تلخ دیدن پرسیدم میخورین تلخه ها گفتن اره بعد میخورن میگن اه این چی بود چرا انقدر تلخه؟حالم بدشد مزه زهرمار میده:|مجبورم اینجوری برخورد کنم باهاشون!



    2

    رفتیم خونه مادربزرگ میگه چرا امروز فلانی نیومد؟

    بابا:گفت سرماخورده

    _الان یه هفته شد دیگه ای بابا..این کره ای ها هستن,ایناخیلی خوبن! یکی بخوری خوب میشی..چی چی کره ای بودن استم کره ای!؟

    بابا@_@

    من:مادربزرگ منظورت کدیین؟؟استامینیفون کدیین؟

    _آره اره خودشه

    =))))



    3

    چقدربه هوای امروز میاد بارون بباره..

    چه شاعرانه-_^

    البته الان بیرون نمیتونم ببینم پرده ها رو نکشیده هنوز کسی:|

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ آبان ۹۶

    روزنوشت

    1

    از باشگاه اومدیم به مامان گفتم رضایت بده ساندویچ بگیرم..بعداز کلی شرط گذاشتن سرشستن ظرفا ودرست کردن ناهار رفت برام بگیره..

    تامامان با ساندویچ اومد صندلی راننده دادم عقب وبجای پیاده شدن وبعد نشستن روی صندلی کمک راننده.مستقیما پریدم اونطرف تا مامان برونه من بخورم:دی

    ظرف کمتراز ۵دقیقه کل ساندویچ بلعیدم..وهرچی مامان گفت برامنم بزار بادهن پر میگفتم نه برات خوب نیست.چرب ضرر داره:/

    پشت چراغ قرمز مامان زل زد به من و زد زیر خنده و تا دم در خونه این جمله تکرار کرد:

    خیلی باحالی سمیرا خیلی بامزه ای میدونستی؟:)))


    2

    عاغا دلم یه ماشین با سیستم صوتی قوی میخواد که اهنگ معشوق پازل بند و حمید هیراد بزارم صداشم تا اخر زیاد کنم و بگم..

    دل ای دل ای..دل دل دل دل ای دل ای:/


    3

    هفته پیش دانشگاه سخنرانی خانم فردوسی بود..قسمت اخر پرسش پاسخ بود..

    سوالات :چجور علاقه خودمونو ابراز کنیم؟

    از پسری خوشم اومده چه کنم؟

    رابطه دوطرفه داریم و...

    کم کم داشت حالمان بهم میخورد ازین سوالات مزخرف که ازشدت گرسنگی رفتم ناهار..و قشنگ یه نصفه نون ظرف پنج دقیقه خوردم وبالقمه اخر میگفتم برم سلف آزاد اگرغذاش خوب بود بازم بخورم:|

    والا علاقه چیه؟

    تا ترم هفت و هشت وقت عاشق شدن هست..عاشق یه مشت دانشجوی بیکارمیشید ازکجا بیاره هزینه کنه براتون هان؟نه میخوام بدونم:/

    جمعش کنید باو:/



  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۰ آبان ۹۶

    با طلا بنویسید!تشکر:|

    با حرص بخاطر حرفش میگم:


    به میمون گفتن شاهدت کیه گفت کلاهم!!


    +قالت سمیرافی الوقت الغضب!

    خداروشکر کنید جای اون مغضوب نبودید:|

    +حالا برید فکر کنید ببینید من چی گفتم!میکس چندتا ضرب المثل:))

    +میخنده(نمیخنده علنا میپاشه از هم:|)میگه میمون؟میگم بله میمون !!!!همونم از سرت زیاده!

    :|

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶

    روزنوشت


    1

    خانومای میانسال که اضافه وزن دارن باشگاه زیادن خب اونا با وزنه سنگین کارنمیکنن برنامشون متفاوته,داشتم پرس پا میزدم اومده بایه حرصی میگه:خب تو۴۰کیلو وزنت هست که۴۰کیلو میزنی؟؟

    +آره۴۰+۷کیلوام:|

    _اونوقت خوبم میخوری بعد باشگاه دیگ اشتهات زیاد میشه نه؟

    +نه!

    _اه چه مسخره بازیا چه وضعشه!

    ورفت:|

    من:|


    2

    دارم تو ماشین صحبت میکنم که با دوستم برنامه ریختیم بریم جایی

    داداشم با خنده به حرف من:وای وای مامان این اعجوبه است!حیف به خدا نگهش داریم برا خودمون:|

    :|

    انگار من دلقکشم:|


    چند دقیقه بعد

    _سمیرا استاد زبانمون گفت اکسنتمو دوست داره(همون لهجه)

    +بخاطر فیلمایی که میبینی!صحبت کن ببینم

    یکم صحبت کردم گفتم:آفرین آفرین هزار ماشاالله خیلی خوبه دوست دارم اکسنتتو!حالا خام(یه چیز دیگ گفتم:دی)شدی فیلماتو بدی منم ببینم؟

    _نع,نمیدم^_^

    +یعنی حالم بهم میخوره از صدات و اکسنتت باهم:|


    3

    +میخواستم براتون چندتا عکس بزارم بابام مودمشو قایم کرده از دیشب-_-

    +بابا مودمتو بردارم؟

    _نه

    +اا بابا؟کارش دارم!

    _قایمش کردم پیداش کردی برش دار!:|

    +خب پاشو دو دقیقه

    _شب بخیر:|


    4

    قرار شد صبحی بریم صبحونه بیرون

    بابا:حلیم و آش یا کله پاچه؟

    من:آش

    بابام حلیم و آش یا کله پاچه؟

    داداشم:آش

    دو دقیقه بعد

    _سمیراااااا؟

    +بله؟

    _آش یا کله پاچه؟

    +آش:|

    نیم ساعت بعد

    بابام:حالا امروز کله پاچه بخوریم یه صبح دیگه آش!اشکال نداره؟

    ما:نه:|





    +این یه هفته ای که مسافرت بودم داداشم به مامانم گفته بود:مامان فکر نمیکردم سمیرا انقدر تو خونه نقش کلیدی داشته باشه و کمبودش انقدر حس شه^_~

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶