۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

روزنوشت

1

دیروز رفتیم زیرزمین حرم..یه جایی که گویا بهش میگن سالن عقد!وای نه یکی نه دوتا هزارتا..

انقدربامزه بود..آدم دلش میخواست:)

آقای ف گوشیو از دخترش گرفت گفت:پنجشنبه جشن نامزدی زهرا (دختراون یکی همسایمون) تو بیت الرضا میگیریم..

من:اا خونه شما؟؟

_اره..الکی به دلت صابون نزن گفته باشم برای تو ازین خبرا نیست:|

+من میام مشهد,تا رضا هست چه حاجت به بیت الرضا:دی


ولی انقدرعجیب و بامزه بود,منم بودم فقط دوماد نبود:| :)))



2

آغا باورکنید اولین دروغگوهای تاریخ همین سخنران و مداحان..

که میگن:یه جمله بگم و عرضم تماممم!

بعد یک ساعت حرف میزنن:|

والا:|


3

مژده:سمیرا نامزد داری؟

+نه

_هیچی هیچی؟

:|

+آره همطو خالی خالی:|

_آخه دیدم همش سرت توگوشیته گفتم شاید نامزد داری


یعنی از اول هفته کلهم اجمعین من۱۰تا پیامم ندادم همشو وبلاگ بودم:|بهش گفتم بلاگرم دیدم اینجوری به نفهمه:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۹۶

    روزنوشت


    1

    آیا میدانستید مرغ ها عاشق ماکارونی هستن؟؟؟

    ازون بیشتر عاشق مرغ سوخارین:)))

    یعنی زامبینا!

    اینکه میگن ما گوشت رفیقمون بخوریم استخونشو دور نمیدازیم از رو مرغا ساختن:)))


    2

    دیشب یه خانوم معلمی اومده بود آرایشگاه..یهو نگاش به ما دوتا افتاد گفت دختراتن؟؟

    صاحب آرایشگاه گفت:نه شاگردامن..میان یادبگیرن

    یهو خانم با تعجب گفت:اینا؟؟چقد جوجه ان..ماشاالله چه شاگردای بچه ای

    ما:|

    +حالا بچه ان یا ریز بنظر میان؟؟

    _این یکی امسال میره نهم..بعد به من اشاره کرد گفت این خانمم دانشجو!

    +اا؟؟حالا ناراحت نشو گفتم جوجه اینجوری جوون تر دیده میشی!درعوض وقتی45ساله شدی همه گفتن30سالته ذوق میکنی!

    بعدم خداحافظی کرد رفت..

    صاحب ارایشگاه اومد زد پشتم با خنده گفت:چطوری جوجه؟:|ریز میبینمتا:|

    :|


    3

    چندوقته برنامه هام  پیش نمیرن!

    دوتا کتابم هنوزنصفه اند..همش میخوام راجع به عرفان حلقه و بقیه جریانای ازین قبیل پست بزنم فرصت نمیشه!

    صبحا که باشگاهم میام خونه پیش خودم میگم یه چی میخورم کارای خونه رو میکنم ناهار میزارم بعد یا کتاب میخونم یا فتوشاپ کار میکنم..

    اونوقت تا ناهار میزارم خونه رو جمع میکنم میشه 2و بعد از شدت خستگی تا3:30خوابم میبره:|

    عصراهم میرم ارایشگاه باز شب تا نماز بخونم شام بزارم یا یه فیلم جالب بزاره ببینم میبینم هیچ کاری نکردم:|

    3/4ماهه میخوام برای  خودم یه بولیز شلوار بدوزم:|

    اصن یه وضعی!الان2ساله میخوام دوتا از دوستامو دعوت کنم:|نمیشه


    4

    امان از مردم فضول!

    به خدا ما7/8ساله با همسایه هامون مرفت امد داریم اعتماد کامل حتی کلید خونه هامون دست هم!

    یکبار نشد بپرسیم تو زندگیتون چی گذشته!

    حتی مثلا دختره تو ارایشگاه دیروز داشت میگفت داداشم اگه زنده بود اینقدر سالش بود!

    تعجب کردم دلم میخواست بدونم ولی به خودم گفتم  فضولی نکنم!خودش خواست میگه!

    اونوقت یه خانمی دیشب که مامانمم اومده بود ارایشگاه موهاشو رنگ کنه اومده بود!

    مامانمو نمیدید!

    اما گوشیشو رو میز دید!برداشت میگه این گوشی همسایه آقای ف که گوشیشم مثله گوشی منه؟؟

    :|||||

    یعنی حتی مدل گوشیامونو میدونست..وانقدر حرف زد و فضولی کرد و به زندگی همه کار داشت..که پامونو گذاشتیم بیرون دوتایی گفتیم:

    اه این دیگه کی بود؟؟؟؟:|



    +اا میخواستم راجع بع پسر همساده بگم یادم رفت:|بمونه بعد

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۷ مرداد ۹۶

    روزنوشت(عیدانه)


    1

    توی همه ی فیلمایی که بابام از قدیماتوگوشیش داره..من شخصیتی شبیه شخصیت کارتونی برنارد داشتم!

    حتی توی یکی از فیلما عموم وبابام طی حرکتی ازمن یه اثر تاریخی میسازن:|

    چشامو میبندن بعد یه کمربند میگیرن برام میگن چشم بسته باید هی از روش رد شی وبرگردی و پات بخوره باختی:|

    اونوقت کمربند برمیدارن و من رو هوا میرم ومیام:|

    وچنان با دقت شلوارمو میگیرم بالا که به کمربند نخوره:|

    هنوز میشینن اون فیلم نگاه میکنن و میخندن:|

    بله:|


    2

    برداشتم کتاب میخونم و خیلی با دقت از نکات جالبش نت برمیدارم!واونجایی که منبع میزاره مینوشتم!

    بعد از 150صفحه خوندن..نگاه کردم دیدم چرا توی بخشای مختلف این کتاب منبع(همان)هست؟؟

    این چه کتابیه؟؟بعد یکم فکر کردم دیدم منظور بخشایی که نوشته (همان) ارجاع به کتاب قبلی که ذکر شده بوده:|

    توی دفترم بخش منابع پره از کتاب همان:|

    حالا یه (همو)هم هست!وجدانن میدونین چیه بگین من انقدر همو همو ننویسم:)))


    3

    یه دختره تو آرایشگاه هست..

    یعنی من به این بشر یاد بدم اسمم سمیراست نه سمیه جای شکر داره!

    انقدر سمیه سمیه میکنه که صاحب آرایشگاهم بهم میگه سمیه!

    دیگه صدام میکنن..

    فقط میگم هان:|

    امروز یه دخترره کلاس ششمی اومده!یه آرایشی یه تیپی!بعد اون دیوانه باز منو سمیه صدا کرد!

    اومده جلوم میگه سمیه جون این خط چشم و....خراب نشده؟؟تازه الان استرس گرفتم بنظرم صورتم جوش ریخته..نگاه میکنی؟

    :|

    سمیه عمته!

    من هم سن اینا بودم با مداد ابروی مامانم نقاشی کشیدم مامانم تا دوهفته بام قهر بود!:|بعدا فهمیدم برا نقاشی نبوده!



    +برای مناسبت عید چیز دیگه ای بنظرم نرسید!خوش به حال اونایی که مشهدن!:)التماس دعا



  • ۳ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۲ مرداد ۹۶

    روزنوشت


    1

    این یوگا که میرم همه ورزشکارا از خانواده پرسنل مس هستن!یکی  من آزاد میرم!

    واکثرا هم سن بالان!

    هرسری که میرم با نگاه های محبت آمیز و تعریفای مختلف خانم های سن بالا روبه رو میشم:|

    ازون طرف میام خونه دوروز عین جنازه میوفتم:|

    یکشنبه گرفتگی شدیداز قسمت پشت زانوم تا موچ پیدا کردم درحدی که با زانوهای خم راه میرفتم وحتی نماز خوندن هم انقدر برام سخت شده بود که برای تشهد نمیتونستم بشینم به پهلو باید لم میدادم:|

    حالا تصور کنید من با اون حال خراب دیروز بیخیال خرید نشدم:دی

    یعنی اولش تا یکم پاهام باز شد کسی میدیدتم فکر میکرد مادرزادی مشکل دارم:)))

    ولی یه چادر خریدم عاشقشم^_^(توگوگل مثلشو ندیدم بزارم:|آی ام خاص:دی)

    مامانم میگه اینا خیلی باهات صمیمی شدن همین دو جلسه ها نپسندنت ببرنت:|

    یوگا با وجود همه سختیش و درگیربودن تمام عضلات بدن توی هر حرکتش یه ورزش خیلی قانون مندو خوبه!

    عاشق اون مراقبه آخرشم^_^وقتی قشنگ خردوخاکشیر شدی  عین جنازه میخوابیم بیحس و به حرفای الهام انگیز مربی گوش میکنیم..

    البته من هیچوقت نمیفهمم چی میگه چون خوابم میبره:))و وقتی دست میزنن و تموم مییشه من بیدار میشم:))


    2

    وقتی به پسر خاله شعر یاد دادیم:دی

    اینو وقتی رفتن خونه خواهر مادربزرگ خودش ضبط کرده کلیک

    دوختم/دوزیدم/میدوختم میدوزم:))))

    :|فکر کردم نشونش میده ولی انگار باید دانلود شه:|



    +راستی آقا حیدر وبلاگthe morning will come

    یه20روزیه هی میخوام تو پستا بپرسم انقدر عجله ای پست میزارم یادم میره:|کلا هروقت حس میکنم یکی از بچه ها کمرنگ میرم حالشو بپرسم

    ولی هرچی گشتم دیدم وبشون نیست..یعنی انگار حذف کردن..کسی ازیشون خبر نداره؟

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۱ تیر ۹۶

    روزنوشت


    1

    تصمیم گرفتم برای مربی گری اقدام کنم..پیش خودم گفتم چه رشته آسون تر ازیوگا..

    امروز اومدم پیش یکی از بهترین مربیا کلاس!علنا پاچیدم-_-

    درضمن صحبت که کردم گفتن برو جوجه:|

    حداقل باید۲۳سال داشته باشی:|

    خلاصه قرارشدکار کنم تا وقتش برسه!:|



    2

    مامان یه کتاب خونده بود راجع به یکی از علمای بزرگ..

    که همسر خیلی بدی داشته!

    درحدی که زنش کتکش میزده و اون بدیش به حدی بوده که سم میخوره تا خونش بیوفته گردن اون عالم تا بکشنش!

    انقدرکه برادرای زنش میان زنش ببرن که اذیتش نکنن

    میگه:نه بزارید باشه اینو خدا فرستاده من بزرگ شم وبه واسطه ی همین صبرم خدا درجاتی بهم داده که قابل وصف نیست بعدم کتک خور من ملس شده:)))یه روز نزنه بدعادت میشم..حتی سر کلاس میبینم بعضی شاگردامم کتک خورملسی دارن ولی رو نمیکنن:)))

    ولی!

    ولی با این همه!من نمیدونم داییم با اون زن ذلیلیش چرا به این عرفانا نرسیده:دی



    چقدر دلم برا این روزنوشته های چرتم تنگ شده بود:دی

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶

    مورد نوشت!


    1

    رفتم نامه بگیرم برای مشهد!

    خانومه میگه:زنگ زدی؟

    +بله

    -هماهنگ کردی

    +بله

    بایه لحن شیطون گفت:چی گفتی؟؟

    :|بعدم زد زیر خنده با کناریش!

    تاریخارو اوکی کرد و شعبه کانون و..

    پرسید:شماره زبان آموزی؟

    من با همون لحن شیطون:ندارم الان!

    -چی داری؟

    +نام و نام خانوادگی^_^

    هیچی دیگه جلو همونا که خندید مجبورشد بگرده شماره زبان آموزی یا کد ملیمو پیدا کنه!ولی من حفظشون بودم^_^


    2

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۳ خرداد ۹۶

    این بچه تصمیم داره رو اعصاب من دوچرخه بازی کنه:|


    اولین بار هفته قبل دیدمش باشگاه..بچه بود12سال..

    بهش گفتم که باید سبک کار کنه تو این سن مگرنه رشدش متوقف میشه!

    برگشت گفت چندسالته؟؟

    +:19

    _واقعا اصلا بهت نمیاد!بهت میاد13/14سالت باشه:|

    من:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۲۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶

    روزنوشت+قهرم با همتون


    1

    چقدر فضای بلاگ یخ شده:|

    به قول بچه ها خُنُک:|

    میخوام قهر کنم با همتون:|

    البته دراصل یه مدت دسترسی به اینترنت ندارم..

    گفتم حالا که نیستم  قهرم کنم:|

     

    2

    داریم نزدیک به روز هایی میشیم

    کارت بابا ها رو برداریم

    جهت خرید جوراب و زیرپوش:|

    خدایی روزه مرد نبود مردا از بی جورابی چیکار میکردن؟:|

     

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶

    1+2+3+4=:)

     1

    انقد بدم میاد موقع احوال پرسی سوالی نمیپرسن که من جواب میدم:|

    خیلی زشته ترتیب رعایت کنید دیگه..

    یعنی مورد داشتیم طرف گفته چه خبر؟من گفتم خیلی ممنون سلام دارن خدمتتون:|

    رعایت کنید دیگه سلام خوبین خانواده خوبن سلام برسون..دیگه این سوالای خارج ازبرنامه چیه میپرسین ادم هنگ میکنه؟:|

     

    2

    یعنی مزخرف ترین کار غذا خوردن جلو کسیه که معذبی درمقابلش:|

    یعنی هرجوریم که بخوای مرتب وتمیز بخوری انگار دهنت یا قاشقت سوراخه بازم غذا میریزه:|

    باورکنین تو تنهایی با چنگال سوپ وپلو بخورید قشنگ تر میخورید:|

     

     3

    دقت کردین وقتی حالت خوبه پخش تصادفی اهنگ که بزنی همه غمگین میان؟:|درعین حال وقتی حالت بده همش شاد میاد؟:|

    به شخصه دراین دوحالت همش درحال زدن گزینهnextهستم..

    اخرشم اعصابم خردمیشه قطعش میکنم..

    بعد نه خوشیه یادم میاد نه اینکه ازچی ناراحت بودم:|

     

     4

    جدیدا یه سیل عظیم آمپاس تو بلاگرای آقا راه افتاده..

    آقاگل..آقای لانتوری وحتی کمی تاقسمتی میشه تد هم حساب کرد:|داخان!وباقی دوستان..

    از آمپاس دربیان صلوات:|

    درضمن به جمله ی بالای وبلاگ توجه شود^_^

    push your self!dont settle! just live well

    just LIVE:)
    ^-^



    دریافت


  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    روزنوشت


    1

    داداشم۶/۷ماهی بود پولاشو جمع میکرد که گوشی بخره

    یهو یک شبه زدبه سرش بیخیال گوشی شه و سیستمشو ارتقاء بده(پسراست دیگر!)

    بعد پولاشو قایم میکنه کسی برنداره:/

     داشت قایمشون میکرد من دیدم.گفت یعنی وای به حالت من حساب هزارتومنشم دارم اگه کم بشه میفهمم:|

    منداداچ ما مال مردم خورنیستیم

    _یکی تو مال مردم خور نیستی یکی ب.ز:|

    +ب.ز که خوبه من ازش خوشم میاددی بنده خدا حقشو برداشته..

    _برو بابا حساب کردن ب.ز باید به هرکدوم از مردم ایران ۱۰۰تومن بده..

    میدونی۱۰۰تومن چقدره؟شاید من الان گوشیمو خریده بودم:|الان من۱۰۰تومنم رو میخوام..

    :|

     

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۲۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶