۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

روزنوشت

 

1

دیروز روز ته تغاریا بود

داداشم گفت روز منم هست من ته تغاریم

گفتم چی؟؟؟؟ ما مگه به تغارم رسیدیم که تو بخوای تهش باشی؟:|

 

2

بابام یه دوستی داشت مدلش اینجوری بود که امشب می رفتی خونش فرداشب میومد خونت🙄

این اقا از همسرش جدا شد و با یه خانم دیگه ازدواج کرد بعد نمیدونم چی شد مامان شماره خانم جدید رو اومد سیو کنه برداشت گفت: اااا چه جالب شما هم مهدیه اید؟؟(اسم خانم قبلی هم مهدیه بود:|)

هنوز یادم میاد خندم میگیره

 

3

داشتم اتاق داداشم تمیز میکردم گفت مامان میدونی چیه؟ خواهر خیلییییییی خوبه

ولی ازون بهتر میدونی کیه؟

خواستگار خواهره که باعث ایجاد انگیزه در خواهر میشه و میاد اتاق برادر رو تمیز میکنه:|

 

  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۵ خرداد ۹۹

    زور بازوی عشق

    هرچه فکرش را می‌کنم میبینم برای این حجم از درماندگی برنامه ریزی نکرده بودم

    تسکینی کنار نگذاشته بودم، حسابش را نمیکردم غمی این چنین خواب را از چشمانم بگیرد

    چشم هایم را میبندم...

    چشم هایم را باز میکنم، از کی شب ها انقدر بی رحم شده اند؟

    به گمانم آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد همین است:

    زور بازوی عشق در نابودی اش..

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹

    معرفی کنید

     

    بیایید درمورد کتاب های قشنگی که خوندید باهام حرف بزنید

    مفید ترین و آموزنده نرین کتابی که خوندید

     

    ترجیحا رمان نباشه

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹

    مرا خراب مپسند بسازم...

     

    خدایا مارو اینجوری نپسند.

    خدایا مارو به حال خودمون نزار..

    مگه نه که یه جوی آب کثیف بریزه به دریا زلال میشه.. دریا که وسط اون همه زلالی نمیزاره کثیف بمونه..

    حل میشن زلال میشه..

    خدا تو که خودت دریارو آفریدی..

    خدایا گدا در خونه یه آدم بزرگ میره بهش نمیگن تو حقیری برو..

    انفاقا هرچی حقیرتر محتاج تر شکسته تر باشه بیشتر بهش میبخشن...

    خدایا مارو ببین...

  • ۱۵ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۹

    عشق در روزگار کرونا

    نه که خیال کنی آدم جا زدن باشم! نه.
    من فقط ترسیده ام، نگرانم!
    دلم گرفته و حس میکنم جای من کاکتوس کوچکی ست کنج خانه، خارج از دید همه... کاکتوسی که خودش می ترسد رنج خارهایش کسی را برنجاند..
    همیشه اینطور نیست! خیلی وقت ها دست می اندازم زیر بازوی خودم. خودم را بلند میکنم از زمین. گرد غم را از لباسم میتکانم، به چشم هایم لبخند میزنم...
    میفرستمش پی دیوانگی، پی دلدادگی، پی عاشقی
    پارچه متر میکنم تا لباسی برای آمدنت بدوزم
    صندل میخرم برای راه رفتن کنارت
    کتاب دست میگیرم برای حال بهتر
    گاهی اما دست می اندازم بلندش کنم نمی‌شود، عاقبت کنار خودم می نشینم. دلگیر، دلشکسته، پر از شکوه، تلخ، تلخ...
    آخر عشق در روزگار کرونا این روز ها را هم دارد..
    هربار که مادر کم طاقت میشود و میگوید: "اگر حداقل اینجا بودند تکلیفتان تا الان معلوم شده بود" دلم می گیرد.
    میترسم این فاصله گذاری های غیر اجتماعی.... بگذریم!
    مرا ببین.. به من نگو آرام باش، نگو نگران نباش من مدت هاست قوی بوده ام. از من بپرس خوبی تا بگویم نه، نیستم!
    اما نپرس چرا. تو مرا بخوان، بلدم باش،بفهم مرا، تو آرامم کن، آرامم کن!

     

    +موقع افطار و اون لحظات به یاد ماهم باشید:)

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۹

    شب نوشت

     

    1

    من تو گره زدن و گره باز کردن خنگم البته نه هر گرهی..

    منظورم گره های سخت مثل گره نایلونه..

    مثل که نه دقیقا منظورم همینه

    هربار میخوام گره بزنم باید خودمو خفه کنم اخرشم یه گره داغون

    مرحله سخت ترش باز کردنشه

    به شخصه معتقدم گرهی که با دندون باز میشه رو با دست نباید باز کرد

    ولی خب متاسفانه هربار مورد عنایت مامان قرار میگیرم🙄

     

    2

    میگم مامان شما هم از دستتون عصبانی میشه

    بهتون میگه: چهل سالت شده هنوز آدم نشدی؟

    :|

     

    3

    به شخصه معتقدم به نیاز ادم روزدار باید پاسخ داده شه:دی

    اومدم پایین دیدم هوس سیب سرخ کرده با پنیر پیتزا دارم

    یکم فکر کردم دیدم خیلی طول میکشه 

    پاتک زدم به مرغای سحری یه رون خوردم دیدم نه پاسخ مورد نظر دریافت نشد

    یکم دیگه ریش کردم پنیرپیتزا قاطی کردم آویشن زدم

    دنبال صدا خفه کن برا فر بودم پیدا نکردم ولی دیگه دل زدم به دریا روشنش کردم

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۹

    این دوره از نامزدی:|

     

    دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام

    گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ

    مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟

    امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا

    بابا:نه زیاده بابا

    مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام

    داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام

    محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن

    همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد

    داداش نشست سر پیتزا من تازه از پیتزا من به مامانم میداد میگفت از سهم من بخور:|

    اونوقت برش آخری مونده بود من میخواستم بخورم اصرار داشت باید نصف کنی چرا تو بخوری آخریو؟:|

     

    اینا هیچی آخرشم قهر کرد

    گفت ببین یه مرحله از نامزدی هست باید با نامزدت توی یه ظرف غذا بخوری، تو انقدر خسیسی ازین مرحله رد نمیشی:|

     

    +امید داشتم امسال روز معلم کادو بگیرم،تف تو این کرونا:|

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹

    شب نوشت

     

    یه سری مشکل و درگیری دارم این روزا، برا اروم شدن دل هممون پلاس اعصاب خط خطیمون ممنون میشم دعا کنید:دی

    دلم اتفاق خوب میخواد،

    مثلا سیستمای دانشگاه یه هفته خرااب شن راحت شیم

    یا بستنی شکلاتی خصوصا اون قیفیایی که نزدیک حرم امام رضا(ع) شبا بعد افطار تو سرما میخوردم

    یا پیتزا پر پنیر

    یا مثلا کادو بگیرم

    یا مثلا ازین کیکایی اینستا نشون میده برش میدن از وسطش یه عالمه شکلات روون میشه ازونا بخورم

    مثلا هوا خنک و بهاری بشه

    یا مثلا کادو بگیرم.. خب میدونم گفته بودم ولی خب دوست دارم:|

    مثلا دلم برا شاگردامم تنگ شده

    مثلا بارون بیاد

    مثلا بیاد باهم بریم بگردیم

    مثلا بریم خرید 

    میگم آدرس اون کیکایی که اینستا نشون میده ندارید؟ دلم میخواد بخورم ازونا:|

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۹

    خب دوستان:|

     

    خب میدونم پست معرفی کردن زیاد کار جذاب و خوبی نیست

    ولی من از بعد نوشتن بعضی پستا انقدر حس خوب دارم دوست دارم همتون بخونید و شما هم حس خوب بگیرید

    این ازوناست😊

    به نام خدایی که دعای مارا میشنود و اگر ذهن مانع نشود اجابت میکند

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۹ فروردين ۹۹

    وات د هل

     

    رفتم تو گروه کلاسی خود استاد که از قضا رئیس بخشمونم هست با تصور اینکه گروه بچه هاست🙋 نوشتم بچه ها اگه پایه اید تقسیمش کنیم(تکلیف فرداشو) نفری دوسه خط برسه.. بعد در حال چت با دوستم بودم یکی از بچه ها زنگ زد

    اول خواستم جواب ندم ولی جواب دادم گفت سمیرا میدونی کدوم گروه پیام دادیی؟؟😱

    گرخیدم سریع رفتم دیدم اونجا پیام دادم 😨سریع پیامارو پاک کردم😣

    رفتم تو صفحه استاد دیدم لعنتییییی آنلاینه😓😱

    دارم فکر میکنم فحشم داده بودم یا نه؟😧

    بنظرتون سرنوشتم چی میشه ترم آخری؟🙄 برام جدا دعا کنید:|

    خب چیه میخواستم همکاری کنیم بهتر یادبگیریم

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹