- بهارنارنج :)
- شنبه ۱۵ آذر ۹۹
به دعوت دوست عزیزم بانوچه کلی فکر کردم که راجع به چه کتابی بنویسم در آخر تصمیم گرفتم خلاصه ی چند تا از کتاب هایی که دوست داشتم رو بهتون بگم
جستارهایی در باب عشق
دیدن ورای آدم ها آسان است ولی ما را به جایی نمیرساند به عبارت دیگر چه آسان و چه بی فایده در افراد عیب میابیم آیا وقتی عاشق می شویم بعضاً به این دلیل نیست که حتی به بهای کوری خودمان در این فرآیند و آن لحظه خواسته ایم دیدن ورای آدمها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که میخواهیم از موضع ضعف بدبینی نجات یابیم؟
همونطور که از اسم کتاب و متن پشت جلد کتاب مشخصه این کتاب در مورد تجربیات ، احساسات و بعضا اشتباهاتی هست که زمان عاشقی تجربه میکنیم تمام بخشهای این کتاب به زبانی روان شرح داستان نویسنده است تا شما را به خواندن کتاب جذب کند
دختری که رهایش کردی
میدونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشت میسپاری؟ یه جورایی بهت خوش آمد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود میآمد. به زودی میتونستم ادوارد را ببینم. ما تو اون دنیا بهم می رسیدیم چون مطمئن بودم که خدا مهربونه خدا هرگز انقدر بیرحم نیست که ما را از تسکین اون دنیا محروم کنه.
این رمان روایتی است از دو زن یکی در گذشته و دیگری در آینده که به یکدیگر مرتبط می شوند. داستان دلچسبی داره من که لذت بردم
از حال بد به حال خوب
کتاب قطوری هست ولی خیلی می تونه به اصلاح نقص های درونی مون کمک کنه یه جورایی شبیه یه دایره المعارف که هر موقع که بهش نیاز داشتید میتونید برید سراغشون صفحه ای که مورد نظرتون هست رو باز کنید و بخونید
پدر پولدار پدر بی پول
هر دو پدر من معلم بودند پدر پولدارم درسی به من داد که تمام عمر همراهم بود و آن ضرورت بخشندگی و دستگیری از مردم بود. پدر تحصیل کرده ام به ضرورت زمان و اطلاعاتش چیزهای زیادی به من یاد داد اما تقریبا هیچ گاه پولی به کسی نبخشید همانطور که گفتم او معمولاً میگفت وقتی خواهد بخشید که پولی اضافه باشد و مسلم است که به ندرت چنین اتفاقی میافتاد. پدر پولدارم همپای آموزش هایش بخشش می کرد او سرسختانه بر بخشش ۱۰ درصدی حقوقش برای امور خیریه اعتقاد داشت همیشه میگفت" اگر می خواهی چیزی را به دست آوری اول باید آن را ببخشی "خودش هر زمان پول کم می آورد به کلیسای محل یا انجمن خیریه مورد علاقه اش پولی میداد.
مگه میشه این کتاب خوند و لذت نبرد؟:)
چند وقت پیشا چالشی برگزار شد از ایدش خوشم اومد و تصمیم داشتم اولین فرصت اجراش کنم. پس میخوام خودمو توصیف کنم
اول از همه: یک همیشه محافظه کار سختگیر
آدمیم که از نظرم حریم واژه ای که به همه ابعاد زندگی مربوطه و باید حفظ بشه و این خودمم که باید حریم های زندگیمو حفظ کنم. برای همین زمانی که به حریم هام از طرف کسی هجمه وارد میشه گارد دفاعی میگیرم،
خونه و خانواده یکی ازون چیزاست که بنظرم به شدت شخصیه، و برام مهمه، برای همین تاحالا پیش نیومده کسی ببینه من فضای مجازی به خانواده و عزیزانم تبریک بگم از هدیه هام عکس بزارم یا از دونفره هامون، یا اینکه حتی بخوام به مادر و پدرم هیچ تبریکی بگم! این چنین موارد یا وجود ندارن یا خیلی انگشت شمارن، اشتباه نکنید، بی احساس نیستم بلکه به شدت خانواده ایم و احساسی و همین منه سختگیر جلوی اونا به شدت شکننده و عاطفیم. اما از نظرم دلیل نداره با کسی به اشتراک گذاشته شه. دوست دارم دنج بمونه!و فقط برای خودم!
یک مهربون با رگه های خودخواهی
این بنظرم تو وجود هممون هست. همه! به وضوح در خودم و خیلیا دیدمش، کی؟ وسط یه مشاجره درحالی که حس میکردم چه مظلومانه مورد ظلم واقع شدم بعد شنیدن حرفای طرف مقابل دیدم بینگو! نه تنها مورد ظلم واقع نشدم که ظالم هم بودم این ناخودآگاه به طرز عجیبی از مهربونیتون سواستفاده میکنه با قرار دادن دائمی شما در جایگاه مظلوم و دلشکسته مانع دیدن روی دیگه قضیه میشه. که خود شما با وجود حسن نیت و مهربونیتون درحالی که فکر میکنید در حق دل شکستتون جفا شده نفهمید بخشی در نهانتون که نمیشناسیدش خود ظالم و هیولا این قضیه است،
آدم مهربونیم تاب ناراحتی کسی ندارم، اما چندوقتیه متوجه اون باطن خود مظلوم بینی شدم که سال هاست توی اتفاقات باعث میشد فکر کنم درحقم جفا شده. الان ولی وقتی کسی بهم بدی میکنه، دلم میشکنه حتی اگه دلیلشو ندونم، سریع به خودم میگم دست از نقش مظلوم هارو بازی کردن بردار، اگه حقت بود پس اروم باش اگرم مطمئنی نبود پس بس کن قوی باش! هرچی هستی باش ولی دیگه اون مظلوم زندگی نباش
مولتی تسک خودکمبین مبتلا به کمال گرایی
آدم تک بعدی نیستم،ابدا! یعنی اصلا اینجوری ساخته نشدم توی کلاسام همیشه اول بودم توی کارم ولی خود کم بینی و کمال گرایی مفرط باعث میشه همیشه فکر کنم توی کار باید خیلی حرفه ای تر باشم تا اونارو توانایی خودم حساب کنم. و از کجا میفهمم خودکمبینم ؟ازونجایی که ادمایی میبینم که با نصف توانایی من سراغ کارایی میرن که من خودمو دراون حد توانمند نمیدونستم ناگفته نماند یجور احساس مسئولیت زیادیم قاطیشه که مانعم میشه. هرچی هست خوب نیست
درحالی که با یه حس سرماخوردگی خفیف که امیدوارم برام مشکل ساز نشه نشستم و ستاره های روشن رو نگاه میکنم کشیده میشم به دو سه یا چهار سال پیش بیان..
حس و حال و هوای دوستامون، داستان هامون..
میدونی یاد چی افتادم..
یاد قدیمای خونه ی مادربزرگ دور هم جمع بودنا، زمستونا لباس گرم پوشیدن و چسبیدن به بخاری و چراغ نفتی، به باهم خوش بودنا..
به سردی اتاق آخری خونه ی بی بی که به هوای بازی های سه چهارنفره گرم میشدیم...
به استراحت دم ظهر بزرگ ترا و مای خستگی ناپذیری که توی سایه ی درخت توت مینشستیم و حرف میزدیم و میخندیدیم تا اهل خونه از شیطنت ما در امان باشن!
میدونید اون روزا رو خوب یادمه با خودم میگفتم همیشه این جمع رو دلم میخواد، مگه میشه یه روز دیگه دلم نخواد؟
الان ولی خونه ی مادربزرگ همه فصلش پاییزه.. همیشه خلوته و اینبار همه اهل خونه استراحت میکنن.. البته اهل که چه عرض کنم دو سه نفری که هستیم. خیلی وقتا مامان و بابا میرن و من بهونه میارم تا نرم..
اون روزا خونه رو روی سرمون میزاشتیم و سرحال تر برمیگشتیم، این روزا اما ماهی یکبار هم اگر بریم بخشیش رو خوابیم و خسته تر از قبل با خستگی راه برمیگردیم...
آدم هایی که یکی رفتن و وبلاگ هایی که مثل خونه های روستایی اهالیش رفتن شهر و خالی موندن.. و نوه هایی که بزرگ شدن و غرق روزمرگی همین قدر پاییز
همین قدر..
چند وقت پیش رفتم دکتر پوست و بهم گفت برای فلان کار حتما یه جلسه بیا برای کربوکسی موثره هزینه ایم هم نداره ۵۰تومن. دیروز تصمیم گرفتم برم با مامان دیدم سیصد تومنی دارم و حالا ۵۰ تومن برا زیباییم طوری نیست منتهی توی اسمش شک کردم اما میدونستم به چه شکلیه دستگاهش بنابراین نگاه کردم و با واژه درما اکسی روبه رو شدم.😑 رفتم و گفتم اومدم برای درمااکسی🤦🏻
معطل شدیم و به مامان پیشنهاد دادم که اونم بره و خلاصه مامانم فرستادم..😢🤯 خب میتونید حدس بزنید چی شد یا بگم؟🙄 موقع حساب کتاب دیدم چرا یکیو به تومن نوشته ۵۰تومنو به ریال..😐 بله..یک میلیون تومن... و برگ های من بود که پاییز طور ریخت 😐😐😐
وواقعیش چه عرض کنم سیل اومد کلا همه چی برد و من بودم که تا شب افسرده بودم و اظهار غلط کردن کردم:|
داداش: برام هودی میخری؟
من: باشه
_پولم داری؟
+اممم نه صفرم(بعد یادآوری دیشب)
_بدبخت بی پول من دارم🤨. با نگاه کردن به آدمایی مثل تو خداروشکر میکنم که توانمندم(حالا موجودیش خیلی باشه۵۰ تومنه) البته ناراحت نباش. تنها با شرکت در کلاسهای من میتونی به این توانایی برسی! 😐😒
نتیجه اخلاقی: تا وقتی درمورد خارمادر یه قضیه مطمئن نشدید کاری رو انجام ندید.۰وگرنه با یک تشابه اسمی و شکلی ۴۵۰ تومن ضرر میکنید
نتیجه اخلاقی مهم تر:پیشنهاد ندید. ضرر مالیتون به ۹۰۰تومن پول بی زبون میرسه و به ....
۱
عیدتون مبارک
امیدوارم این ماه عزیز همراه با سلامت شادی و عاقبت بخیری هممون باشه. همچنین امیدوارم به حق امام رضا (ع) شروع این ماه همراه با نابودی کرونا باشه.
۲
پنجشنبه جراحی دندون عقل داشتم با چند بخیه ورم شدید صورت یه شبم با شکم سیر نخوابیدم:/ دلم لک زده نون گاز بزنم همون سوپم خوب میکس نکنم بخوام اروم یکم مزه مزه کنم و یکم بجوم مزه خون حس میکنم
کلا دهنمو از یه حدی بیشتر نمیتونم باز کنم
درمان ورم صورت چیه؟
فردا عصرم کلاس دارم امیدوارم مضر نباشه برام
۳
خیلی حرفا دارم ولی فعلا نمیگم بعدا میگم بهتون
میکم که چیزه..
آهان
میخواستم بگم خبری از خیلی از بچه ها نیست بازنشست شدن یا مارو تحویل نمیگیرن؟
"هرکسی تو زندگیش به یکی نیاز داره که باهاش همونجوری باشه که تو خلوته خودشه مثل وقتی که جلو آیینه ای"
قبل تر ها وقتی با این قبیل جملات روبه رو میشدم کاملا موافق بودم و پیش خودم میگفتم چه ظلمیه که همچین آدمی تو زندگی نیست
الان ام میتونم بگم اون حرف یه خواسته ی بیهوده است..
بد منظورمو نفهمید بزارید واضح بگم..
همه ما توی دو نفره هامون مقابل کسی که عاشقشیم یه توهم اشتباه داریم! اونم اینه که خیلی خوب و بی نقصیم!
در حالی که این خبرا نیست! وجود یک ادم کنارتون تازه باعث میشه بفهمید وجودتتون که فکر میکردید سرشار از فداکاری و محبته و به خودتون میگفتید وای چقدر در حق احساساتم ظلم شده و قدر دونسته نشدم، سرشار از خرده شیشه است!
اوپس!
دیدید چی شد؟ در واقع بنظرم این بهترین حالت ممکنه که انقدر همدیگر رو دوست داشته باشید ومنطق داشته باشید که باوجود تمام این خرده شیشه ها به جای اینکه بخواین هرکسی دیدگاه خودشو بچسبه و حرف خودشو بزنه و در آخر قید همو بزنید ،در آرامش به هم این فرصت رو بدید که بهم توضیح بدید و بشنوید که چقدرر گند اخلاقید و خبر نداشتید!
وقتی به اتفاقاتی که حس میکردید در حقتون ظلم شده از زاویه نگاه طرف مقابلتون نگاه کنید متوجه میشید چقدر داستان فرق داره!
من نه تنها مظلوم و فداکار نیستم یه وقتایی خیلی م خودخواهم!
باور کنید یا نه فهمیدم تمام داستان های یک طرفه ای که از رابطه های نابود شده بیان میشه ریشه اش همین توهم متوقعه خود مظلوم پنداریه!
و انقدر این چنین اتفاقات افتاده و مجال بیانش داده نشده به هر دلیل که طلاق عاطفی پوچی و بعد جدایی نصیبشون میشه!
اینم بگم همیشه ما علاقه داریم ظالم هایی باشیم در لباس مظلوم که همه برای غمامون اه و فغان کنن و بگن طفلی تو چی کشیدی!و انقدر گاهی تو این نقش فرو میری م خودمونم یادمون میره حقیقتمون رو!
میدونید ما هیچکدوم فرشته نیستیم! هرکدوم سراسر خرده شیشه ایم! که این در کنار یک ادم دیگر مشخص میشه!اونم نه همیشه!
تنها زمانی که هر دو طرف به اون درک و شعوری برسند که مجال این بیان هارو بدن بهم..
بگذران از یهکدنیای دیگه به قضیه ای که حس میکنن مورد ظلم واقع شدن نگاه کنن!
و در یک کلام انقدر هردو همو دوست داشته باشن که بدون خرد کردن هم، آیینه تمام قد وجود هم باشن تا خوبی هاشونو پیدا کننن! و همچنین خرده شیشه هایی که فکرشم نمیکردندر وجودشون باشه رو:)
تکیه کلامش بود!
فرق نمیکرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، میگفت:
" تنور دلت گرم"
معنی این جمله را بعد ها فهمیدم...
هرجا که از دلم مایه گذاشتم . اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم
انگار تنور دلت که گرم باشد، نان مهربانی اش را میخوری
هرچه دلت گرمتر
مهربانی ات بیشتر و روزگارت آباد تر..