۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

چرا واقعا؟

 

میدونید من ازون دسته آدما نیستم که توی جامعه نبوده باشم..

همون زمانی که تو آرایشگاه تنها چادری بودم و برنامه میریختن برا قلیون، دور دور و پارتی هم برام تازگی نداشت همون موقع که دبیرستان تولد میگرفتن و من بدون اینکه حتی لحظه ای دلم بخواد رد میکردم و فردا از مشروب خوردنشون میگفتن، میدونید ندیده نبودم وارد دانشگاه هم‌که شدم هرچی گذشت آروم تر بودم و محکم تر از قبل و‌درگیر جو نشدم..

نیازم نبود مادر پدرم بفهمن و بهم بگن بده، خودم بدون اینکه اونا بدونن دورهمی هارو میپیچوندم و علاقه ای به این کارا نداشتم سرم گرم کارای خودم بود و بدون کوچکترین حاشیه ای کارمو به نحو احسن انجام میدادم

و خب دروغ چرا همیشه به این قضیه افتخار میکردم

ولی الان که بیشتر صحبت های آدم هارو میشنوم بیشتر می‌ترسم..

مثل همیشه ساکتم کاملا.. تما برای دیدن کار مجبورم بشینم باشم!

گاهی وقتا از آرایشگاه و جمع خانما میرم انقدر مسمومه

که عاجزانه دعا میکنم خدا مواظبم باشه..  مواظبم باشه یه روز شبیه اینا نشم..

تیک زدن، دور دور با مردای دیگه، اونم از طرف زن های متاهل و بچه دار، با افتخار تعریف کردن از خیانت هاشون، دور دور تا نصفه شب با صاحبان ماشین های مدل بالا، رابطه های نامشروع و....

گاهی میگم خدایا کاش میشد نشنوم..

واقعا این حجم از فساد باور نکردنیه...

خدا نکنه خدا یه لحظه آدم به حال خودش رها کنه..

چه دنیای وحشتناکی شده..

 

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۶ بهمن ۹۹

    دلنوشته یک من:)

     

    واقعیتش از لحاظ روحی اوکی نیستم... یه دوستی چندین ساله رو ازدست دادم، سر قضاوت های اشتباه اون شخص

    که متاسفانه قبل از رفتار های کودکانه و برخورد های احساسیش با خودم مطرح نکرد تا براش رفع کنم سوتفاهم هارو...

    که چرا فلانی رفته بود برا نامزدیش برا من حرف نزد، چرا جواب کوتاه داد..

    واقعیتش من آدمی نیستم که از مشکلاتم حرف بزنم، از یه جایی به بعد حتی بعضی ناراحتی هامو هم به همسرمم نگفتم، نه که قابل اعتماد نباشه نه که ارومم نکنه.. نه! آدم حس میکنه بیان بعضی چیزا، ناراحتیا ممکنه روی روابط بقیه تاثیر بزاره، شاید باعث ایجاد تصور غلط واسه بقیه شه..

    و خب من آدمیم که گریه نکردم جلو مادر و پدرم خصوصا این سالا حرفی بحثی چیزی بوده به مادرمم نگفتم اما گاهی انقدر بهم ریخته بودم که بعد چندین سال بخاطر اصرار های مادرم بغضم ترکید و طفلک کلی نگران شد..

    هرچند که یه قصه دروغ گفتم آخرش

    نه که فکر کنید زندگی غمگینی دارم نه من خیلیم خوشبختم اما حرف نمیزنم..

    این اولین سوتفاهم بود...

    من هیچوقت عکس هیچکس از عزیزانم رو پست و یا استوری نمیکنم که بخوام تبریک بگم.. جدا ازینکه شاید یک نفر عزیز از دست دداده باشه یا شاید یکی چشم دیدن نداره، خودم آدم خانواده ای هستم، یعنی خانواده برام خانواده است یه چیزی وایرال نیست که به اشتراک بزارم:) حتی واسه دوستام استوری تبریک نمیزنم، پیام شخصی میفرستم:)

    و خب میشه گفت هیچکس هم برای من ازین کارا نکرده...
    سو تفاهم دوم اونجایی بود که بنابه شرایطی تولد همسر صلاح دیدم استوری تبریک بزارم.. خلاف میل باطنیم بود اما با توجه به شرایط حس کردم لازمه بنابراین سه نفر از خانواده همسر رو فقط گذاشتم کلوز فرند و یکی از دوستای متاهلم رو همینطوری بدون هیچ دلیلی:)و خب این دوست مشترک ما بود اتفاقی حرفش پیش میاد پیش این یکی دوست و اون اشتباه برداشت میکنه که فقط اون حذف کردم..
    قضاوت سوم سر نفرستادن عکس بود:) خب من حساسم دوست ندارم عکس همسرمو بفرستم چه بسا اینکه همسر هم مثل منه دوست نداره من عکس بیحجاب بدم به کسی، گوشیه دیگه!حضوری هرکسی خواست عکس نشوند دادم تما علاقه ای به فرستادن برای هیچکس ندارم حتی اگه اون آدم خالم باشه
    و ازین قبیل سوتفاهم ها که باعث شده بود بدون حرف زدن و بیانشون برای خودش توده ای از توهمات ذهنی بسازه و تصمیم به خراب کردن دوستی ۱۳/۱۴ ساله کنه..
    میدونید خیلی ناراحت کننده است هرچند که به همه میگم برام مهم نیست علی رغم تمام برخورد و ادبیات بدش بخاطر قضاوتاش تک تک سوتفاهم هارو بهش توضیح دادم و ازش خواستم گوش کنه چون جواب تلفن نمیداد..
    اما گوش نکرد و من با فرستادن این پیام باهاش خداحافظی کردم:خدا زبون ب آدم داده ک حرف بزنه و گوش داده ک بشنوه تا نشینه با خودش قضاوت کنه و حکم صادر کنه.حداقلش اینه بشینی گوش بدی حرفامو برا اینکه این حجم از آزردگی روانی ک برا خودت بی دلیل ساختی رو از بین ببری نه که فکر کنی برای اینکه دیگه چیزی درست شه بینمون نه! چون رفاقتی که انقد کوپن نداشته باشه که طرفت حرفتو بشنوه بعد بره بدرد تلاش کردن برا درست کردن نمیخوره

    ولی خب خودم دلم گرفته بود میدونید سخته قضاوت شید و ترک ولی فرصت شنیده شدن بهتون ندن

    دیشب دلم گرفته بود خواب به چشام نمیومد یاد پیام های نرگس افتادم که تو کانالش مینوشت: یکی بیاد حرف بزنیم..

    دروغ چرا من خیلی نیاز داشتم یکی باشه باهاش حرف بزنم, ولی هرکار کردم وجدانم نزاشت، میدونید به خودم حق نمیدم برای تسکین حال شخصیم برم سراغ کسی..

    گاهی وقتا فکر میکنم امثال من واسه این عصر نیستن، چون همیشه تنهان..

    چون روحیاتشون نمیسازه ادم استوری گذاشتن و تبریک و شو آف نیستن، به دیگران به عنوان راهی و یا وسیله ای برای حال و زندگیسون نگاه نمیکنن، آدم ناله کردن برای هرکسی نیستن.. شاید قدیم بودم ولی خیلی وقته نیستم..

    و خب یکی از قدیمی ترین دوست هامم از دست دادم برای اینکه تو روزای ناراحتیم براش حرف نزدم تا مثل همیشه بخواد بره رو منبر و روانمو بهم بریزه..

    شایدم..

    شایدم واسه این روزگار ما آدمای اشتباهی هستیم:)

     

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۰ بهمن ۹۹

    روزنوشت

    1

    سه شنبه امتحان آرایشگر عروس داشتم، ازونجایی که اصل پارتی  همه جا هست

    مربی سه چهارتا از بچه هاشو فرستاد طبقه بالا اتاق گریم خودش و در اتاق رو هم بستن آزمونگرم پایین پیش ما:|

    یکیشونم که از قضا عزیز دردونه اش بود گفت من هیچی بلد نیستم و مربی بهش گفت ناراحت نباش من درستش میکنم..

    بگذریم... در پایان آزمون چندتا گریم وحشتناک دیدم که والا دلقک ازین قشنگ تر میشه...

    و با کمال تعجب فهمیدم این دونفر هردو آرایشگاه زدن

    همیشه در این مواقع به عدم اعتماد به نفس خودم پی میبرم. جدا دمشون گرم! من بودم جاشون میبوسیدم میزاشتم کنار

    خلاصه از حدود 16/17 نفر از نظر من چهار نفری گریم های قشنگی داشتن دروغ چرا یکیش خودم( تف تو ریا البته)

    البته اون سه نفرم یکی دوتاشون واقعا کارشون از من بهتر بود که همه اشون تو اون اتاق بالایی بودن (حالا باقیش ربطی به من نداره)

    با این حال زینب هنوز اعتقاد داره من وقتی گریمش میکنم دماغش بزرگ تر میشه...

    خود خواهر من خودت دماغت حالت عادیم بزرگه از نظر من که خیلیم خوبه.. تازه روزا عادیم با دماغش مشکل داره

     

    2

    بعد از زدن پیجم دنبال یه مدل بودم که خواهر دوستمو با هماهنگی خودش بردم و از همون روز دیدم رفتاراش با من عوض شد...

    واقعیتش خیلی برام عجیب بود که دوست 12/13 سالم یهو چش شده و نگرانش بودم،

    تصمیم گرفتم یه کتاب براش بگیریم بببرمش بیرون ببینم چشه و از دلش در بیارم که بهونه آورد و پیچوند:|

     هرچیم ازش میپرسیدم چته من نگرانتم میگفت هیچی

    بعد دیروز استوری کرده: وجود بعضی آدما باعث اذیت شدن آدمه هرچی سکوت میکنی تا بفهمن ولی خودشون نمیفهمن درنتیجه سکوت بهترین کاره تا برن:|

    بعد ریپلای زدم با منی؟ و اونجا بود که متوجه شدم چند روزه پیامام سین نکرده:|

    میدونید ازینکه یکی ازم ناراحت شه ناراحت نمیشم.. ولی ازینکه حرف نزنه بگه چشه و فقط قیافه بگیره متنفرم! خصوصا که کلیم ناز بکشم و حرف نزنه بعد ازین حرکتا بزنه

    خیلی خاله زنک بازی خدایی.. خب مثل آدم حرفتو بزن... بچه که نیستی:|

     

    3

    از وقتی ده روزی رفتم تهران اومدم مامان خیلی مهربون شده.. نمیدونم این دوریه چه تاثیری داشته میزاره بخوابم 

    برام خوراکی میاره( تو این 23سال بی سابقه بود با توجه به بچه اول بودنم مگر مواقعی که رو به موت بودم مثلا:دی)

    کاری ازم نمیخواد.. گیر نمیده:دی

    خلاصه خیلی خوبه داره یکم برمیگرده به قبل که فکر کنم بهتره باز برم چندروزی سفر:دی

     

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹

    شب نوشت

     

    1

    بعد از چندین ترم تدریس به پسر ها این ترم با دخترا درس دارم.

    به جد میخوام بگم بعضیاشون فاجعه ان..

    دلم برا پسرا تنگ شده. با این که خودم دخترم ولی اینا از ده نفر حداقل ۵ نفرشون فاجعه لوس، رو اعصاب، پررو وپر توقعن

    به عنوان یه دختر واقعا نمیدونم والدینشون چجوری اینارو تربیت کردن..

     

    ۲

    شاید بشه گفت یک سالی هست کمردرد های گاه و بیگاه دارم از یه جایی به بعد متوجه شدم رو زمین خشک نمیتونم بخوابم حتی، تا اینکه واقعا نگران شدم و باید پیگیری کنم ،خیر سرم ورزشکار بودم چندین ساله...

    شایدم تو ورزش آسیب زدم. خلاصه هرچی هست باید زودتر شناسایی کنترل و درمان شه

     

    ۳

    اینو خطاب به دوستانی بگم که فکر خرید جهاز هستن..

    دوو و اسنوا هردو یک شرکت میزنه توی ایران،(قطعات خودتون حدس بزنید) بعد روی یکی میزنن دوو روی یکی میزنن اسنوا. زیبا نیست؟:)

    بوش.. میگن ساخت ترکیه دارن و ساخت آلمان.. فقط چهار شرکت هست که اینارو ضمانت می‌کنه بقیه شرکت های فرعی هستن و اعتباری نداره

    از طرفی کپی از ضمانت نامه ها برای اجناس قاچاق هم زیاده یعنی ممکنه به اسم ضمانت بهتون بدن ولی ضمانتی نباشه..

    ال جی و سامسونگ...خز بازی ایرانی ها سر ساخت سام به جای سامسونگ و جی پلاس به جای الجی رو که کلا کاریش ندارم بگذریم

    خود این بزرگواران هم در بازار غالبن تاکید میکنم غالبا به صورت قاچاق هستند.. تعداد کمی مونتاژ، جمع کثیری ساخت ویتنام(سامسونگ ها)، چین( ال جی) و در مقایسه تعداد اندکی خیلی اندکی کره ای،

    تازه یکی از دوستان گفت ما از نمایندگی ال جی سرکوچه گرفتیم بعد فهمیدیم جنس چینی داده..

    باز همین اقا میگفت دوست مغازه داری داریم بانه که میگفتن ازینجا جنس میاد بعضی ها مارک هم ندارن خودشون مارک الجی و بوش میزنن یا گاهی قطعات عوض میکنن خلاصه که ما در جایی زندگی میکنیم که واقعا گل و بلبله...

    دزد فراوون داره مواظب باشید:)

     

     

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳ بهمن ۹۹

    بدون عنوان

     

    نمیدونم چرا ولی اینجا احساس غریبی میکنم:)

    یه چیزایی تو ذهنمه که کاش میشد ازش گفت ولی نمیشه...

    همین همینقدر دور.. همینقدر نسبت به وبلاگم غریبه...

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    شب نوشت

     چندین سال پیش که از لحاظ روحی روانی اوضاع خوبی نداشتم به خدا گله نمیکردم...

    یعنی یه اخلاقی داشتم میگفتم من که بنده خوبی نیستم که وقت شادی بیام پیشت وقتیم به مشکل خوردم پررو بازی در نمیارم..

    گله ای نمیکنم! 

    کلا مدلم این بود...

    حالا هم شده حکایت پست گذاشتنم خصوصا اون پست "بیاین حرف بزنیم" 

    بگذریم...

    تصمیم گرفتم ازین شاخه به اون شاخه نپرم تلاشمو بردم بالا  که روی یه کار تمرکز کنم..

    و نمیدونم حکمتش چیه بیشتراز همیشه دارم تو اون کار گند میزنم

    واقعیتش قبلا که چندتا کار باهم میکردم تو این کار بهتر بودم..

    الان فجیع گند میزم ولی به خودم میگم قوی باش قوی باش، درست میشه کم کم..

    و میخوام خودمو مجبور کنم همین گند زدنامو در فضای مجازی به اشتراک بزارم..

    چرا؟

    چندتا پیج معروف از آدمای حرفه ای داشتم نگاه میکردم مدل ها بینظیر و بسیار زیبا..

    اما هرچی پایین تر میرفتم میدیدم کارا ضعیف میشن تا جایی که از سطح الان من هم پایین تر بودن..

    دروغ چرا خیلی کیف کردم و روحیه گرفتم...

    و خب یه مشکل من نداشتن اعتماد به نفسه که میخوام به زوووور تقویتش کنم

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۵ دی ۹۹

    برای تو

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۶ دی ۹۹

    you made me a believer

     

    میگن یکی از علائم افسردگی ضعف حافظه است که شبیه علائم آلزایمره!

    تقریبا از شروع دانشگاه متوجه شدم حافظه ام شدیدا عوض شده..

    اون زمان فشار روحی زیادی داشتم ولی خب در عین حال هم کارای زیادی انجام میدادم ..

    نمیتونم بگم دلم میخواد برگزدم به اونروزا! نه ولی دلم برای دویدنا تنگ شده برای بیرون از خونه بودنا، نبودنا، بودن در اجتماعی که همیشه عضوشی ولی برای خودتی! 

    با دیگران در ارتباط و تماسی و در عین حال توی دنیای خودتی نه کسی اذیتت میکنه نه کسی برات مهمه که بخوای اذیت شی!

    داشتم میگفتم، حافظه!

    من واقعا با این مشکل درگیرم و گاهی واقعا آزاردهنده است.. البته خودمو به این حرف آروم میکنم که مشغله ذهنی بسیار دارم! و انگار ذهنم عادت کرده به این روند جور دیگه ای نمیتونم! نمیتونم تک بعدی باشم! همیشه باید به یه عالمه چیز متفاوت فکر کنم 

    با این همه یه روزایی هم هست که همه چی تعطیله!

    بنظرم بهش میگن سگ سیاه افسردگی:)

    صداها شدیدا اذیتم میکنه! دیگه نمیتونم چندتا کار باهم انجام بدم، کسی نمیدونه بنابراین کسی هم مراعات نمیکنه! و اگرهم گاها بزرگ تری بدونن بازم مراعات نمیکنن! چون اصلا حق نمیدن توی این سن این هجم از بهم ریختگی رو!

    این موقع ها حافظه ام ولی خوب کار میکنه هرچند چیزای خوشایندی یادم نیاد

    میتونه از یک روز شدید شروع بشه تا چندروز حساسیت بعدش..

    حساسیت یعنی توجه به همه چیزایی که روزای عادی نمیزاشتی حالتو بد کنه!

    بنظزم همه آدما افسردگی تجربه کردن و میکنن...

     و هرچقدرم روزای دیگه رو قوی باشن اونروزا شکننده ان و محتاج درک شدن و یا اگر درک نشدن تنها باشن! 

     

    نمیدونم ازین حرفای بی سروته میخواستم به چی برسم.. ولی بزارید یه آهنگ قشنگ براتون بزارم و چند جمله جالب ازش رو

     

    Seeing the beauty through the...

    Pain!
    You made me a, you made me a believer, believer
    Pain!
    You break me down and build me up, believer, believer
    Pain!

     

     و زیبایی را از درد فهمیدم!

    درد! تو مرا مومن کردی...

    درد! تو مراشکستی و مومن ساختی

     

     

     


    دریافت

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ آذر ۹۹

    چرا آروم نمیگی گیری!

     

     آدمی به روحیات وزودجوشی من با این همه کار اگر برنامه ریزی نداشته باشه واقعا داغون میشه:|

    چیزی که این چند وقت تجربه کردم.. با این حال هنوز هم دست از کار تراشیدن بر نمیدارم!

    هنوزم وقت پرتی زیاد دارم... دوبار از اکانت های اینستام خارج شدم

    ترجیح میدم دوباره یه لیست بلند و بالا از کارام نگم براتون:|

    کلا مثال Jack of all trades خود منم:|

    وسط همه اینا دیروز میگفتم آخی من چهارپنج ماه داشتم خودآموز اسپانیایی یاد میگرفتم چرا ول کردم:(

    :|

    با وجود این همه کار وقت پرت زیاد دارم که همش تو اینستاس

    دوشبه گاهی ده به بعد همزمان با کارای دیگم فیلم میبینم(خیلی وقت بود ندیده بودم)

    خدایی این دیگه اتلاف وقت ولی ازونجایی که از صبح زود پامیشم تا خود شب یا تو لبتابم!(لب تاب همیشه روشنه مگر اینکه خلافش ثابت شه)

    یا تو گوشی(هرثانیه کنارمه) نهایتا دو ساعتم کتاب میخونم(که با توجه به ارشد خیلی کمه) سر نمونده برام

    و اینکهه آهان در اثر خم کردن بی رویه گردن ،بالا کشیدن شانه ها پشت سیستم و گوشی دچار درد در عضلات گردن و شانه هم شدم

    تدریس مچازی هم خیلی وقت گیر  وعذاب آوره

    گاهی از صدای گوشی ناز و قشنگم متنفر میشم:| از بس پیام میاد

    ولی با این حال نمیدونم چرا ادامه میدم:|

    امروز اول ترم یکیشون پیام داده تیپر گوشی من خرابه نمیتونم وارد سایت شم خانم فلانی گفته اگه نشه باید به من تماس جدا بگیرید:|

    وویس فوروارد کردم برا رئیس و مسئول آموزشگاه گفتم are you kidding me Baharnareng left the group?:|

    چیزی که واضحه من قراره بارها به خودم برای دردسر تراشی فحش بدم ولی دست از این کارا برنمیدارم :|

    الانم برم ادامه فیلم آموزشی خودمو ببینم که از بس وسطش پیام اومد از هفت صبح تا الان تمومش نکردم و هی بک زدم تا مثلا با دقت گوش کنم:|

     

     

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۲ آذر ۹۹

    گاهی..

    گاهی دلم میخواهد 

    بگذارم بروم!

    بی هرچه آشنا...

    گوشه دوری گمنام

    حوالیِ جایی بی اسم

    گاهی واقعا خیال میکنم

    روی دست خدا مانده ام..

    خسته اش کرده ام!

     

    سیدعلی صالحی

  • ۱۴ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۹