۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

نشود فاش کسی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۴ اسفند ۹۸

    نشود فاش کسی

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۸ بهمن ۹۸

    روزنوشت

     

    1

    بابام هر سحر مستقیم میاد بالا سر من،من و بیدار میکنه و میگه: بابا شارژر کجاست؟

    بعد من که اون لحظه گیجم و میخوام بگم من کجام اینجا کجاست، دودقیقه پوکر نگاش میکنم تا سوالشو دوباره تکرار کنه

    اونوقت مغز من با سرعت اینترنت دیال آپ اتصالی میده به حافظه دیروزم و ببینم شارژر کجا دیدم..

    آخرش میگم همون جا همیشگی، میگه کجا؟ میگم مبل دیگه میگه آهان بخواب... بعد من که دیگه خوابم نمیبره نگاش میکنم قشنگ که میره سر همون جا همیشگی گوشیشو میزنه به شارژ.و این داستان ادامه دارد.

    خدا حفظش کنه کلا میخواد منو به عنوان یه مادر آینده اماده کنه و این حس بهم بده که هروقت بچم چیزی خواست و پرسید کجاست بگم: همونجاست همونجا چشماتو باز کنی میبینی:|

     

    2

    یه مدت بود کلا نسل اینایی که تو خیابون متلک مینداختن منقرض شده بود 

    چندروز پیش میخواستم برم پیاده روی حال و هوام عوض شه و برعکس همیشه کفش اسپرت پوشیدم

    عموما ملی پاشنه دار میپوشم

    چندبار بهم متلک انداختن و ضایع ترش این بود بنظرم ازم بچه تر بودن

    دوتاشون داشتم رد میشد بهم گفتن: چه خانم خوشکلی

    عین ناشنوا ها برخورد میکردم و میزاشتم خوب که رد شدن نیشمو باز میشد میگفتم: خودم میدونم😂😂

    ولی واقعا این مسئله قد و کفش خیلی موثره!البته برا آدمای قد معمولی مثل من

    تو آموزشگاهم همیشه ملی میپوشم روزایی که اسپرت میپوشم انقدر اذیتم میکنن انگار آدم حسابم نمیکنن:|

     

    3

    دختر خالم دیروز اومده براش دستبند ببافم..

    دم به دقیقه: تو برا خودتم همینجوری بافیدی؟

    بعد براش دستبند بافتم رفت با دوتا شکلات کاکائویی برگشت  گفت اینارو ببر خونتون بخور، عین ذوق زده ها گفتم اا مرسی، بعد یادم اومد خودش نداره گفتم خودت بخور یکیشو، یه نگاه به شکلاتا کرد یه نگاه به من

    با یه حالا مصومانه ای گفت من که مریضم(یکم سرماخورده بود) 

    حس کردم از من عاقل تره😅

    امروز زنگ زده میگه گوشیو بدین به خودش:|بعد میگه

    شنیدم میخوای بیای خونه ما!😎

    😅😅

    فسقل بچه ای انقدر مغروره میفهمه چی بگه غرورش خدشه دار نشه من با22-سال سن نمیدونم:|

     

     

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۷ بهمن ۹۸

    دی دی دیدی😃

     

    1
    من یه سری دوست دارم که فقط چندتا کارشناس لازمه بیان تحلیل کنن بگن چرا ما باهم دوستیم
    داشت میگفت اینجوری باهاش آشنا شدم که هرروز میرفتم اون کافه قهوه بخورم، خیلی قهوه هاش خوبه.
     +خب اینا همشون دستگاه میزنه فرقشون چیه؟
    _نه قهوه هاش با همه جا فرق داره اگه روزی یه قهوه اونجا نخورم روزم روز نمیشه

    +می دونی من خیلی همیشه دوست داشتم ازین تیپ لاکچریا بیاما ولی خودم نمیتونم هیچ معدمم تعجب میکنه قهوه میخورم علاوه براون جیبمم اجازه نمیده اصلا خودمم اجازه نمیدم روزی ده تومن بدم کف بخورم با چند قطره اسپرسو:|

    بعدش امتحان داشتیم ازکنارم رد شد دید تو فکرم اومدم بیرون دید باز تو فکرم گفت:بابا بیخیال هرجوری دادی بدرک
    +نه آخه میدونی تو چقدر پول داری که متوسط ماهی300 تومنش کف و اسپرسو میخوری؟
    من🤔
    دوستم😐

     

    2

    تو آموزشگاه نشسته بودیم تو دفتر اونروز آخرین امتحان داده بودم
    خانم ر: خانم ق امتحاناتون تموم شدن به سلامتی؟
    +آره خداروشکر  امروز آخریش بود.
    آقای ت:شما امتحان داشتید؟
    من با لحن خیلی متین طور:بله
    آقای ت: من به خانم ح گفته بودم این خانم ق هنوز میره مدرسه، باور نمیکرد میگفت نه بزرگه:|
    من😐👶

     

    3

    به بابا میگم من هوس پیتزا کردم بریم بخوریم
    _نمیشه بعدا..
    +یه ماهه میگی بعدا:| اصلا میخواین با گوشیتون به این پسره که گفته بود جایی مدنظرتونه بگید پیام بدم قرارمون تو پیتزایی بزاره. بعدم میگم من پیتزا میخورم تو حرفتو بزن
    _😒
    +والا،حالا که من دارم علی رغم میلیم میرم حداقل پیتزا بخورم یکم اعصابم آروم شه😁
    مامان:تازه مامانش زنگ زد مطمئن شه حتما یکشنبه میری
    +اوه، میگفتین نترسین فرار نمیکنم ،ولی بگین قرار پیتزایی باشه:|
    _بزار یکم استراحت کنم بخونم میبرمت
    من😍
    بابا😒
    مامان🙄

     

    4

    اقا ولی یه کاری کردم بهتون یاد بدم دوسه جلسه سر یه مشکلی پیش بهترین دکترا و مشاورا رفتم تا کمکم کنن،بعد مامان بابام فهمیدن میرفتم پیش مشاور
    منم ازون روز هربار مامان بابام به یه چی گیر میدن میخوام مخالفت کنم راضی شن..
    تمام حرفای خودم از زبون اون مشاور از همه جا بی خبر خیلی فلسفی میگم و آخرشم میگم من نمیگما دکتر گفت
    خدا منو ببخشه😅

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۰ بهمن ۹۸

    سلام ما به آنان که بیهوده دوستتشان داریم..

    ​​​​

     

    بابا مراسمی دعوت شده بود که سخنرانش دکتر نبی بود. کاری ندارم که چقدر بابا از شخصیتشون تعریف کرد

    ایشون تعریف میکنن که:

    پسرم پیام 19ساله بود که بهم گفت میخواد ازدواج کنه، نشستم باهاش حرف زدم و گفتم پسرم برای تو ازدواج زوده

    جواب داد:عاشق شدم!

    گفتم عاشق کی؟ گفت لیلی.

    لیلی دختر یکی از همون خانواده هایی بود که تحت سرپرستی ایشون بوده، نمیگه بابا من میلیاردم و این دختر وضع خانوادش جوریه که تحت سرپرستیه، به پسرش احترام میزاره و عقد میکنن.

    قبل عقد به لیلی میگه لیلی دخترم، پسرم فقط 19سالشه پولی نداره ولی یه قلب عاشق داره!

    بعد از عقد دختر و پسر راهی سبزوار میشن تا به اقوام سر بزنن و تفریحی هم باشه. که تریلی به اتوبوس میزنه و اتوبوس له میکنه.

    تماس میگیرن خودشو میرسونه به سبزوار بهش میگن پسرت جون سالم به در میبره ولی عروست..

     

    14تا عمل سنگین روی لیلی انجام شده توی این چندسال

    اما لیلی قطع نخاعه نمیتونه راه بره..

    ولی پیامم تمام این سالارو مثل پروانه دورش چرخیده! هیچکس از فرداش خبر نداره معلوم نیست چی پیش بیاد برای همین فرزندتونو فقط به یک عاشق بدید

     

    +عشق چیز قشنگیه:) خیلی قشنگ.. غمه ولی یه غم عزیز! اگر نصیبتون شد دوطرفه اش. خوش به سعادتتون:)

    بشنوید

     


    دریافت

  • ۱۴ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۳ بهمن ۹۸

    خودت گل باش!

     

    +امروز اینا رو برای خودم هدیه گرفتم:)صفحه اولش هم نوشتم:

    این کتاب هدیه ی ناقابلی است برای دختری که علی رغم تمام نا مهربانی ها، شکستن ها و تلخی های بی رحمانه هنوز هم لبخندش را از دنیا؛ و امید، شادی و عشق را از خودش دریغ نکرده است..

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸

    شب غم تو نیز بگذرد!

     

    1

    تمام سعیمو میکنم تمرکز کنم و درس بخونم نمیشه..به خودم میام میبینم دارم میجنگم بغض میکنم گلایه میکنم
    به خودم میام یا مامان صدام میکنه میگه که داری چیکار میکنی؟ و میبینم باز دستامو زخم کردم
    شاید باید یه مدت دستکش بپوشم نمیدونم یه کاری بکنم تا بتونم خودمو کنترل کنم
    به طرز مسخره ای هربار که به خودم میام تو ذهنم یکی میدیدم که باید اون این موقع ها دستامو میگرفت و میگفت آروم باش

     

    2

    اون روز بارونی که ماشین که به سمتم میومد ندیدم و هرچند سرعتش کم بود بخاطر لیز بودن زمین بهم زد.. نترسیدم
    یا اونروز که داشتم خودم میزدم به جدول،
    یا وقتی توی مراسم تشییع گیر کردم همونجایی که مردم کشته شدن و حتی دستامو نمیتونستم بیارم بالا نترسیدم،حتی ذره ای..فقط با اقایی که روبه روم بود سعی کردیم به پهلو وایسیم که دختر بچه ای که بینمون بود له نشه.. به همون نیم تنه ای که کبود بود ولی فشار بیشتر روی اقاهه بود بهش لبخند زدم وسط اون همه داد، یا اون ماموری که بالای پشت بوم به ماها نگاه میکرد داد میزد و میزد تو سر خودش نترسوندتم.. بهش خندیدم و گفتم گریه نکن بازم کرمان میای؟ گفت نه، گفتم اا قهر نکن بیاا
    وقتی مامانم فهمید همونجا اونروز تنها گیر کرده بودم که مردم مردن خوابش نبرد دو شب بعدش
    یا دوستم که میگفت هنوز اون صحنه ای که ماشین زد و پرت شدی یادم نمیره.. و اونروز تا خود خونه باهام اومد و لرزید و وقتی لباس درآوردم دیدیم نصف بدنم کبوده ترسید تا یه هفته بعدش میگفت به خانوادت نگفتی بیا حداقل با خودم بریم دکتر، ولی مطمئن شد خودم بیخیال شد
    نترسیدم.. چیزیمم نشد واقعا، اما میتونست بشه،
    ولی میدونم تو تموم اون لحظه ها توقع داشتم یه نفر نگرانم باشه، که بعد فهمیدم حتی خیلی وقته شمارمو از مخاطباشم پاک کرده..
    یه جا نوشته بود شما دوست ندارید بمیرید، خودتو پرت کنی وسط دریا تقلا میکنی برا زنده موندن، شما فقط میخواید حسی که درونتونه کشته شه!

     

    3

    یه حالتیم هست نه دلت میخواد تنها باشی نه دلت میخواد کسی بهت نزدیک شه!نه طاقت میاری تو خودت بریزی نه غرورت میزاره با کسی حرف بزنی! عجیب حالیه...

     

    +با همه ی اینا.. هنوز هم میخوام همه جوره به خودم کمک کنم و برای موفق شدنم تو زندگی تلاش کنم ، و با خدا معامله:)بیشتر باهاش حرف میزنم، بیشتر برا خودم انرژی میفرستم.. برا خودم شعر میخونم،قربون صدقه خودم برم با خانوادم مهربون باشم..میدونید سعی میکنم زنده باشم:)

    +شب غم تو نیز بگذر، اما دراین میان دلی ز دست می رود...

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۹ دی ۹۸

    دعا و آرزویی باش که قراره برآورده شه

     

    میدونم چه از قبل رفتنم چه نبودم چه برگشتنم حتی این روزا خیلیاتون متوجه  شدید روزای بدی رو میگذرونم..شایدبد برای یک لحظه اش باشه.. گاهی نمیشه کنترلش کرد،هرچه قدر عاقل و منطقی باشی نمیتونی جلوی درد بگیری! جلوی خونریزی میشه گرفت به سختی و تلاش اما درد بعدش رو نه.. گاهی استیصال، درماندگی و درد بی درمون بهترین حالت توصیف حس و حالمه، میخوای این حالی نباشی اما ازت برنمیاد درد داری... وباید بکشی!

    اما میخوام بهتون بگم توی درمونده ترین روزای زندگیم که واقعا به بیچارگی میرسیدم برا آروم کردن خودم ته ته دلم یه آرامش عجیبی از اعتماد به خدا بود.. که هست می بینه! دوستم داره

    هرادمی تو زندگیش روزای سخت داشته منم روزایی بوده که آرزو میکردم کاش نبودم کاش تموم میشد حتی اگه قراره بعد این خوب شه، ولی این حجم از استیصال هیچ زمانی تجربه نکرده بودم! با این تفاوت که هیچ زمانی انقدر به خدا احساس نزدیکی هم نداشتم.

    آدم دوست داره از بعضی غما بمیره ولی نمیشه، حالا که نمیشه پس چرا بهتر از گذشته نشی؟ درسته حقت نبوده ولی میتونی خودت به خودت کمک کنی. 

    چندوقته با خودم فکر میکنم، به دوست داشتن خودم! و تلاش برای خوب تر شدن خودم!اینکه بدیامپ بیشتر بشناسم و رفعشون کنم. توی همین فکر و حال بودم که با بابا حرف زدیم از ازدواج

    بابا گفت: من همیشه از خدا خواستم یه داماد خوب نصیبم شه! که دخترمو خوشبخت کنه!

    اما باید به خودمم بگم اون پسر خوب هم مادر پدرش دعا میکنن یه عروس خوب نصیبشون شه..و خداست که این جا دونفر بهم وصل میکنه و میرسونه! پس من وظیفمه دخترمو جوری بار بیارم که بتونه یه پسر خوشبخت کنه و همینطور خوشبخت شه! بنابراین وظیفه من اینه به دخترم یاد بدم پول من ماشین من نداریم یاد بدم برای همسرش همه جوره همراه باشه تکیه گاه باشه تا تکیه گاه داشته باشه!

     

    بابا راست میگه، چه خوبه من رو خودم انقدر کار کنم که لیاقتم بهترین ها باشه..

    اگه همسر بخشنده میخوام سعی کنم اینو تو خودم به وجود بیارم.. تا اومدم بدجنسی دربیاریم یه استپ بزنم و آروم شم بخشیدن تمرین کنم..

    اگه یه همسر صبور میخوام با بدقلقی های مامان برادر خودم تمرین کنم، چرا همیشه ازین بعد ببینم که چرا مامان الکی اذیت میکنه چرا نگم من تمرین میکنم سکوت رو آرامش رو..

    اگه یه آدم قوی و با اعتماد به نفس میخوام چراخودم اول رو خودم کار نکنم؟

    اگه احترام میخوام چرا احترام گذاشتن به همه خصوصا خودمو تمرین نکنم؟

    اگه دوست داشته شدن میخوام چرا خودمو دوست نداشته باشم؟

    میدونید گاهی قبل ازینکه توقع داشته باشیم دعامون برآورده شه، باید کاری کنیم که خودمون همون دعا و آرزویی باشیم که قراره برآورده شه:) 

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۷ دی ۹۸

    خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت

     

    به روز هایی رسیده ام که دیگر،

    چندشنبه هایش مهم نیست!

    همه ی آدم ها و روزهایش..

    همه جمعه شده اند.

     

    +چقدر از دنیا و آدماش زده ام.. حتی از آدم خوبا!اصلا همه چی تقصیر این خوباست..

    آدم که از بدا انتظاری نداره، همین خوبان که دلتو بی هوا میشکنن، همین خوبان که قلبتو پر پر میکنن! همین قشنگ ها،همین مهربونا، همینا که میتونستن دلخوشی باشن تو دنیا،مرهم باشن واسه دردا.

    همین خوبان که داغ به دلت میزارن و نه حتی بد بودن که بتونی چشم بپوشی ودیگه یاد خوبی هاشون نیافتی.

    میدونی؟ همین خوبا..همینا نامردن..:)

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸

    آن حبابم که نفس تازه کند می میرد..

    شب ها بی اندازه بی رحمن.. بعضی وقتا جوری قلبم خالی میشه که حس میکنم شاید برای لحظه ای یادش رفته بتپه..

    یا مغزم از فشار این همه فکر انقدر درد میکنه و سرم داغ میشه که تو ذهنم میبینم خون از گوشام داره میاد و بینیم و تا کسی بخواد نجاتم بده تموم میکنم.. و هربار به اون لحظه آخر فکر میکنم به اون لحظه که میدونم دیگه آخراشه..

    به اون پیام آخر... بعضی شبا تعجب میکنم واقعا که چرا هنوز نمردم؟!

    قبلا وقتی دیدم خوب نیستم ترجیح دادم دور شم خیلی دور، کسی نفهمه چی به سرم اومده، این روزا ولی شبیه دیوونه ایم که به هر رهگذر غریبه و آشنایی که می رسه با عجز میگه: من دارم زجر میکشم، دارم عذاب میکشم توروخدا کمکم کنید، دیشب توی پیام به یکی گفتم عاجزانه.. توروخدا برام دعا کن.. یادم نمیاد شده تو زندگیم با این عجز گفته باشم توروخدا.

    هربار که بغض گلومو میگرفتم و با لجبازی اشکامو پاک میکردم و انقدر نفس میکشیدم با درد تا بره دکترم میگفت باید تخلیه شی اگه بریزی تو خودت جدا از آسیب جسمت روحت مریض میشه عزت نفست میاد پایین، یادش نبود تو چندخط اول براش نوشته بودم من از خودم ...

    امروز صبح بعد چندتا تست آزمایش بهم گفت اعتمادت خیلی پایینه و به دیگران بد بینی، در عوض افسردگیت بالای 70درصده و این خطرناکه، توی حالات و درگیریات با خودت یکجور خودرنجوری خود آزاری هم حس میشه..

    میخوای حرف بزنیم؟

    براش حرف زدم برام حرف زد.. گفتم: ببینید من میدونم میدونم اینجوریه...سرشو بایه آفرین تکون داد"ولی نمیتونم آروم شم و..."بغض کردم بازم اشک.. گفت چرا جلوی اشکتو میگیری منم که مردم گریه میکنم، چرا سرکوبش میکنی؟

    مامان بابا از مشهد برگشتن..

    در چمدون باز کرد چشمم خورد به یه چادر سفید گلدار.. نگاش نکردم امیدوار بودم نگه برا توا

    که گفت برا عروسیت خریدم بپوشیا...

    میدونستم حرفی بزنم فقط یه دعوای الکی دیگه راه انداختم نگاش نکردم فقط بلند شدم و گفتم بزارش تو کمد خودتون..

     

    +چه دنیایی کی فکرشو میکردم پس اندازی که قرار بود برا تولد خرج شه.. بره برا دکتر:)

     

     


    دریافت

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۲ دی ۹۸